"ما دلمان بر غربت خسروان سوخت که چه یاران ناهمراهی دارد و ما را یاد آمد که این ناهمرهان، از کاسهلیسان شریف خداوندی بودند که در پی سقوطش بساط به سفره خسروان کشاندند و «حبس صوت» جوانک میغرید: "Do You Fear What Fear!" از خدا که پنهان نیست از شما هم مخفی نباشد که وقتی میگویند اوضاع تیاتر سامان گرفته، لغو که نمیگویند.
اوضاع ما، که راپرتچیباشی مخصوص باشیم، سخت «بغرنج» شده است، چون زاغی پسر که قهر کرده، کواکب دلالت بر رفتن جماعتی دارند و یونیورسیتی هم که قصد اخراج استادنا سرکه بر ابرو کرده است و الخ و سند ملی!! تیاتر هم که عنقریب توشیح میشود!
پس برای ماندن چون صفت «بلندگو» نداریم، نان دولت جز در یونیورسیتی نمیخوریم هر چند که مواجب ما را دایرة هنرهای مطربی کلان میپردازد و به سفرهای افرنگ بهر فستیوالهای تیاتری روانه میکند و «استعفا» هم که نمیتوانیم بدهیم چون قسم به حضرت عباس که احدی ناز ما نمیخرد و نشان به آن نشان که آرزومندند هر چه زودتر از شر ما خلاص شوند."