خلاصة:
«خود غریبی در جهان چون شمس نیست»
شمسالدین محمدبن ملک داد تبریزی (582- بعد از 645هـ) از عرفای معروف قرن هفتم هجری
است، که به واسطة تأثیر بسیار عمیقی که بر روح مستعد مولانا جلالالدین بلخی
(604-672هـ)، بزرگترین شاعر و عارف قلمرو زبان و ادبیات فارسی، نهاد از اهمیت ویژه
برخوردار است. سخنان پیچیده و شطحگونه شمس در «مقالات شمس» و «بازتاب رفتار و
گفتارش در «مثنوی معنوی» و «غزلیات شمس» مولوی و همچنین گزارشهای تذکرهنویسان
دورههای مختلف نشان میدهد که از زمان پیدایش در قونیه و برخورد با مولوی تاکنون
غریب و ناشناخته مانده و ابعاد شخصیت شگرف و پیچیده او آنگونه که بوده، بازشناخته
نشده است. حتی مولانا هم که مرید واقعی او بود و دیوانهوار او را میپرستید به این
مطلب اذعان نموده و در جایجای آثارش به آن اشاره کرده است. او این ناشناخته بودن و
ابهام را به «غربت» تعبیر کرده است و عقیده دارد «شمس» وتمام سرگشتگان وادی حقیقت
غریبند، از این جهت عظمت و بزرگی آنها از دید اعیار و فروماندگان جهان خاکی پوشیده
است.
در این مقاله بعد از تبیین مفهوم غربت از دید عارفان و حکیمان، غربت شمس تبریزی از
نظرگاه مولوی مورد بحث قرار گرفته و در ادامه به این بهانه پای غربت انسان به میان
آمده است که: اساسا انسان موجودی است غریب، چون روح یا اصل آسمانی او در قفس تن و
زندان دنیا
گرفتار آمده است و در این جهان خاکی احساس غربت میکند. احساس غریب بودن احساس
همه عرفا و حکمایی است که به این خودآگاهی دست یافتهاند و منشاء این غربت حضور
سابق در وطن دیگر و عالم برتری است که اعقتاد به آن باعث میشود شوق و طلب برای کشف
و دیدارش برانگیخته گردد.
موضوع غربت در آثار بزرگانی دیگر چون: ابنسینا (370-428هـ)، احمد غزالی (454-
520هـ)، عطار (540-618هـ)، روزبهان بقلی (522-606هـ)،حافظ (اوایل قرن 8- 792هـ)
و... نیز مطرح شده است که در اینجا به صورت اجمال به آنها اشاره شده و در باب نظرات
آن بزرگان اظهار نظر گردیده است.
ملخص الجهاز:
"«فیل باید تا چو خسبد او ستان خواب بیند خطه هندوستان خر نبیند هیچ هندوستان بخواب کو ز هندستان نکرده است اغتراب ذکر هندستان کند پیل از طلبپس مصور گردد آن ذکرش به شب» (مولوی، 1363، ج 2،ص 495) این حالت طلب مولود آن سابقه کهن یعنی وطن اصلی اوست که در شعر حافظ به این صورت تصویر میگردد: «که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست» «من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم» (حافظ، 1363، ص 27 و 229) او با توجه به این اصل مهم مثنوی ذیل را در همین مقام میسراید: «الا ای آهوی وحشی کجائی مرا با توست چندین آشنایی دو تنها و دو سرگردان دو بیکس دد ودامت کمین از پیش واز پس بیا تا حال یکدیگر بدانیم مراد هم بجوئیم ار توانیم که میبینم که این دشت مشوش چرا گاهی ندارد خرم و خوش که خواهد شد بگوئید ای رفیقان رفیق بی کسان یار غریبان» (همان، ص 354) یعنی فقط غریب است که غریب را در مییابد بر اساس جهان بینی عرفانی که در آثار بزرگانی چون مولوی (604-672هـ)، حافظ (اوایل قرن 8-792هـ)، شیخ اشراق (549-587هـ) و...
- سجادی، سید ضیاءالدین، 1374، حی بن یقضان و سلامان وابسال، چاپ اول، تهران، یک شعر کامل اشک به چشمها میآورد این گواه آن است که خواننده خود را تبعید شده در دنیای ناقص احساس میکند و آرزوی گریختن از آن به بهشتی را دارد که شعر برای او آشکار کرده است..."