ملخص الجهاز:
"معمولا طوری با یک فیلم تازه روبهرو میشوم که انگا ر خود را به درون ماجرایی تازه پرتاب میکنم؛چون مثلا کارگردانش را دوست دارم؛یا اینکه مثلا دلم میخواهد به منطقهای که فیلم قرار است آنجا فیلمبرداری شود-خواه در خارج از ایتالیا یا حد اقل دور از رم-سفر کنم،یا اینکه نسبت به آن خوشبینم و گذشته از همه چیز،شاید هم به این علت که بههرحال بازی در فیلم نوعی بازی است.
اما همیشه نقشهایی را که به من پیشنهاد شدهاند به این دلیل پذیرفتهام که برایم چالشی تازه بودهاند؛حتی در مواقعی که هیچ تضمینی هم برای نتیجه کار وجود نداشت؛ و حتی با کارگردانانی که توانایی فیلمسازیشان هم همواره فیلمهای موفقی را نشان نمیدهد و تعداد فیلمهای من،همواره فیلمهای موفقی را نشان نمیدهد و تعداد فیلمهای متوسط در آن کم نیست.
تعداد زیادی فیلم هم،در شروع دوران حرفهای خود و زمانی که هنوز هنرپیشهء برجستهای نبودم،بازی کردهام و فکر میکنم، رقم واقعی فیلمهای من از این هم بیشتر باشد.
البته خود من واقعا پیانو نمیزدم اما او زن سادهای بود و افتخار میکرد که پسرش توانسته است نواختن آلت موسیقی پیچیدهای را به این سرعت یاد بگیرد.
حتی وقتی که مدرسه هم میرفتم با بچههای دیگر ضرب المثلی داشتیم-البته نمیتوانم اصل ناپلیاش را بگویم چون خیلی مؤدبانه نیست-اما بههرحال، مضمونش این بود که برای خلاصی از دردسر،باید آن را از فکرت بیرون کنی.
ببینید!من هم در زمان خود،خودخواه و حتی مغرض بودهام؛و شاید هم اینکه گاهی فکر میکردم اگر من مثلا پاک و معصوم باشم،زندگی آسانتر میشود،و این شاید چیزی نباشد جز نشانه نوعی نارسایی وعدم بلوغ؛و شاید هم کاری که الآن میکنم چیزی نباشد جز اینکه مثل یک بچه، خود را محور همه چیز بدانم."