ملخص الجهاز:
"از سوی دیگر متوجه میشویم که ما جنبهای دیگر نیز داریم و بنابراین داستانی دیگر برای گفتن وجود دارد و این داستان ما از دید بیرونی است.
روستاییان که طبیعتا از این ارعاب به وحشت افتاهاند به سراغ فرانکشتاین میروند و او را در حالی مییابند که به نظر میرسد توسط هیولا کشته شده است ولی او قصد دارد دوباره باز گردد.
طبیعتا هنوز خواندن نمیدانید ولی با چنان سرعت و مهارتی فرا میگیرید که نه تنها مهر تأیید بر نظریهی چامسکی دربارهی سیستم زبان شناختی غریزی است بلکه باید اقرار کرد که این کار بدون داشتن ضریب هوشی حداقل 009 امکانپذیر نیست.
قیرگون ایدهی پوچی و مسألهی معنای حیات از این واقعیت ناشی میشوند که دربارهی هریک از ما میتوان دو داستان تعریف کرد و این دو داستان را نمیتوان به هیچ عنوان به شکلی معقول به هم ربط داد یا هم جنس کرد.
درست است که توضیحی کاملا معقول برای این چرخهی حیات غیرطبیعی جیرجیرکها وجود دارد ولی چنین توضیحی به هیچ وجه تکلیف معنا و هدف را مشخص نمیکند.
هولناکی وظیفهی سیزیف در این نیست که او هیچگاه موفق نمیشود بلکه به این دلیل است که چیزی به عنوان موفقیت وجود ندارد!چه او سنگ را به بالای تپه برساند یا موفق به این کار نشود،سنگ به پایین میغلطد و او باید دوباره دست به کار شود.
؟ این پوچی مخمصهی انسان است،داستان درونی به ما میگوید که زندگیمان انباشته از معنا و هدف است ولی داستان بیرونی میگوید ممکمن است هیچ کدام از آنها در زندگیمان وجود نداشته باشد."