ملخص الجهاز:
"اما دریا خشمگین باین مرد مینگرد و بر اثر این اندیشه که مبادا صیاد خورشید خاک آلوده و غبار گرفته را به تور اندازد،دهن باز کرده آه میکشد.
او میخواهد دیگران نیز تاریکی را بدریا فرو ریزند و برای این است که آفتاب را در قبهی آسمان به چهار میخ میکشد تا همه از پرتو جان بخش او بهرهمند گردند.
-شیر برادر بزرگ او را چاشت کرده،برادر کوچک-همان سنجاب-فریاد زده گفته است:ای شیر جوانمرد،بنظر تو کمی تلخ نبود؟" شیر وقتی در مقام استفسار از گفتهی او برمیآید،میگویند:"دشنام میدهد"،بر سر این کار سنجاب را از جنگل میرانند.
چه جنگلهای عالم همه بهم گره خوردهاند و شاخههای باریک تاکهای وحشی فرسنگها راه را بهم وصل کرده است: "سنجاب سرگردان!امروز تو دیگر جنگلی که تنهای تنها باشد،نخواهی یافت...
" سنجاب فرسوده پیش خود فکر میکند:"دنیا از آن کسانی است که میجویند و مییابند"در پیشهای با سنجابهای دیگر مواجه میشود و ملتمسانه میگوید:"...
جای بسیار کوچکی" اما این سنجاب آخر در جنگل بزرگ به شیر دشنام داده است.
بنظر ما این داستان نیز مانند اغلب داستانهای دیگر ابراهیمی مندرجه در مجموعههای فوق الذکر یکی از بهترین داستانهای ادبیات معاصر است.
چون در این موجز بحث از تمام داستانها ممکن نیست ما با اشاره به برخی از آنها بسنده میکنیم "تمثیل خانوادهی بزرگ"،"خروج"،"داستان دوگانه"،"بدست باد"و غیره-هریک بنوبهی خود مستلزم تحلیلی جداگانه میباشند.
اما این پرنده با اینکه خود نیز چکاوک را دوست دارد،دل در گرو این عشق بی شائبه نمیگذارد زیرا بنظر او همه باید برای جنگل بزرگ کار کنند در راه تحقق آرزوهای همهی پرندگان خوب حتی عشقهای شخصی خود را نیز قربانی سازند."