ملخص الجهاز:
"و مرا این میان،نه دست امیدی بود که پا به پا بردنم باشد و نه پرتو نوری برای دیدار حتی یک قدمی راه.
آن چشمهای موحش فروغشان را از دست دادند و صداهای حریص جاشان را با نغمهء بلبلهای سرمست و قناریهای خوشخوان عوض کردند و اصلا یا امام،دور و بر من باغی پدید آمد که از هر درخت درش بود و از هر میوهای آبها در چشمهها زمزمهوار شعر روانی میخواندند و درختها متصل میشدند به آسمانی که هر آن پائینتر میآمد ستارههای با ذوق میوه برمیداشتند و درختهای شیفته در آن سبدهای بافته از شاخ و برگشان خوشههای نور میگذاشتند.
مگر میشد آن شکر دیدار ترا در سکوت گذراند؟آدم شوق دارد رخوتش را با پارههای کلمات پخش کند در گوش همگان،داد بزند،بخندد، بخنداند و بگوید چه نگاهی است،چه حرفی است،کدام دست است که اینچنین پر شورش کرده و به فغانش واداشته.
و هرچه بهاش میگفتم که رفتن من ربطی به انتخاب ندارد که تو خود و جبهه را یک دو راهی میکنی و مرا بر سرش قرار میدهی و حجت را تمام میکنی که یا این راه یا آن راه.
جبهه را با ذوق و شوق انتخاب کردم که به جای در آغوش گرفتن روح سرد او،جسم گرم تفنگ را در آغوش کشم و به جای با او ماندن،که بودنش تنها از برای خودش است،در سنگرها بمانم که بودنشان برای بقای خانههای پشت سر است،و حریفی سر سخت برای دشمن باشم یا امام...
و چه سخت است تحمل این حال و روزای امام رضا،چه سخت،تو میدانی؟ وقتی هیچ تکانی نیست،فقط میتوان به لحظهها فکر کرد که زندگی همانا زمان است،و نه حرکت."