ملخص الجهاز:
"در سالهای 1990،سقوط رژیم شوروی فرصتی بود برای دگرگونیهای بزرگ و ظهور «نمایشهای سیاه»نیکولای کولژادا،الکسی شیپنکو،میخائیل اوگاروفیری کنژازف و الگا موخینا،نمایشهای چرنوخا(چرن در زبان روسی به معنای سیاه است)راجع به جنبههای زشت زندگی صحبت میکند،اما مردم در دوران بعد از شوروی از سیاست خسته شده بودند و تمایلی نداشتند واقعیتهای کثیف یک زندگی سخت را روی صحنه ببیند و نسخههای پست مدرن نوین روسی و کلاسیک اروپایی را بیشتر ترجیح میدادند.
این مسئله ناشی از میل به دور بودن از زندگی بود،یا به این مفهوم بود که مردم نمیتوانستند آرمانهای رومانتیک موجود در روح خود را که وادارشان میکرد با واقعیت ابزورد بازی کنند از بین ببرند،مانند همان کاری که چخوف با ژانر دو گانهی داستانهایش کرد.
در این مورد بازیگران تئاتر کلاسیک الکساندرینسکی از شیوههای مکتب بازیگری روانشناختی استفاده کردند،اما در کنار آنها حقههای تئاتر باز را نیز به کار بردند که یک فضای ویژهای برای بازی تئاتری ایجاد میکند.
به نظر میآید که این اثر فقط یک نمایشنامه نیست بلکه یک نوع مدیتیشن است،یک حادثهی تئاتری ویژه که مخاطب را وادار میکند همراه با نویسنده به زندگی خود فکر کند.
همین قصد به پرده برداشتن از ساختارهای نمایشی درونی بایگر موجب تحریک کارگردان میشود،کارگردانی که در طی سالهای گذشته بیشتر با جنبههای رسمی زبان تئاتر کار میکرده،و برای برگرداندن خودش از شخصیت بازیگر به سمت گرایشهای روانشناختی بازیگری در تئاتر روسیه سعی کرده به خود تئاتر برگردد و دوباره به یکپارچگی و وحدتی که زمانی با صحنه داشت دست یابد."