خلاصة:
از دیرباز پذیرفته شده است که تاریخ مسعودی در جریان رشد و تکامل صور و سبکهای ادبی زبان فارسی جایگاه مهمی دارد. بیهقی و استادش در دیوان رسالت، ابونصر مشکان، در زمانی به نوشتن دست زدند که نفوذ زبانی و ادبی عربی در محیط فرهنگی ایران روزافزون بود. طی نیمه اول قرن چهارم هجری، آل بویه سرزمینهایی از قلمرو تمدن کهن عرب، همچون عراق و جزیره، را به زیر سلطه خود درآورده بودند؛ به هنگامی که بغداد، به حیث مرکز حیات فکری، در اوج بود و هنجارهای اجتماعی آن در بخش بزرگی از جهان اسلام آن سوی بین النهرین نشر و رواج یافته بود. از این رو، دیلمیان نافرهیخته ناگزیر می بایست از مربیان عرب یا فارسی زبان خویش پیروی و از آموزش زبان عربی، هم در دربار خود در ایران غربی هم در بغداد، مشتاقانه حمایت کنند. لذا برای متنبی، یکی از بزرگ ترین شاعران عربی گو، آسان بود که از دربارهای حمدانیان و اخشیدیان به بغداد و دربار عضدالدوله در فارس برود. حمایت و تشویق حکمرانانی چون عزالدوله بختیار و عضدالدوله و وزیرانی چون ابن عبید و ابن سعدان و صاحب بن عباد نشر و نفوذ فرهنگ عرب به سرزمینهای شرقی را تقویت می کرد...
ملخص الجهاز:
او، در اغلب اینگونه تصویرها، رنگ را به عنوان وجه شبه برگزیده چنانکه زردی روی و چهره آفتاب را به زر مانند کرده است: بیاشک چو خونم ز غم نقش خیالت نقاشی این روی چو زر مینتوان کرد (13/215)(*) لب چون لعلش از چشمم گهر ریختبر چون سیمش از رویم زر آورد (3/219) خط خونین که مینویسم منبر رخ چون زرم که برخواند (7/301) ای ز رشک روی خوبت چهره چون زر آفتاب چون لبت هرگز نپروردست گوهر آفتاب (1/11، نیز á 3/736، 10/20) و سرخی می و لب را به لعل: می به عطار ده به سرخی لعل که ز میجان چو در درخشان یافت (9/134) لب چون لعلش از چشمم گهر ریخت بر چون سیمش از رویم زر آورد (3/219) همچنین، لعل را، با جامع سرخی، از لب به استعاره آورده است: از آن سرگشتهدل ماندم که لعلت گهر سیدانه در یک ارزن آورد (10/217) لعل تو میخورد خون سوخته من تا خطت آن خون کنون ز شیر برآورد (2/220) یا می را در سرخی به شنگرف مانند کرده است: می نوش چو شنگرف به سرخی که گل تر طفلیاست که در مهد چو زنگار نهادند (6/308) در ابیات زیر، شاعر اشک چشم خود را به سیم و روی خویش را به زر تشبیه کرده است که وجه شبه سپیدی است: اشک و رویم همچو سیم و زر بماند عمر رفت و سیم و زر شد چون کنم (7/579 ؛ 13/516) لب چون لعلش از چشمم گهر ریخت بر چون سیمش از رویم زر آورد (3/219) سر زلف دلستانت به شکن دریغم آید صفت بر چو سیمت به سمن دریغم آید (1/326) یا آنکه در را از دندان و اشک به استعاره آورده یا این دو را به آن مانند ساخته است که گذشته از شکل ظاهری به اعتبار سپیدی آنهاست: ماهی در درجت هریک چو روز روشن ماهی که دید او را سی و دو روز حاصل (3/463) نیست چون عطار در دریای عشق در ز چشم درفشان بگشادهای (8/756) بحر از آن جوش میزند لب خشک کـه بـدیـدسـت در شـهـوارت (8/23) دل منه بر چشم و دندان بتان کاین خاک راه چشم چون بادام و دندان است چون در خوشاب (7/739) _______________________________ * در مورد غزلها، شمارهها از چپ به راست متعلق به غزل و بیت است (غزل 215، بیت13).