خلاصة:
مقالهء حاضر تحقیقی است از دیدگاه تاریخ علوم و عقاید در خصوص منطق سیاسی متفکر بزرگ قرن پنجم هجری،ابو حامد محمد غزالی(450-505).مقالهء حاضر تلاشی است در جهت بررسی و تبیین منطق سیاسی غزالی در ارتباط با دیدگاههای سیاسی او،آنچنانکه در کتاب المستظهری یا بسیاری از آثار دیگر او مشهود است،در مقایسه با دیدگاههایی که او در نصیحة الملوک مطرح کرده است.
غزالی در ابتدا،حمایت خود را متوجه دستگاه خلافت کرد و خلیفه را بر مبنای ضرورت شرعی در رأس جامعهء اسلامی قرار داد،ولی در نصیحة الملوک حمایت سیاسی خود را متوجه دستگاه سلطنت سلجوقی ساخت،بدون آنکه سخنی از دستگاه خلافت به میان آورد.همزمان با آن،غزالی از اندیشههای ایرانشهری نیز استفاده کرده و سلطان را برگزیده از سوی خدا، دارای فره ایزدی و سایهء هیبت خدا بر روی زمین میخواند. علاوه بر آن و بر خلاف سایر آثار خویش،غزالی پادشاهان ساسانی را با ذکر داستانهای اغراقآمیز،اسوههای عدالت و برقراری نظم و امنیت اجتماعی معرفی میکند و سلاطین را به پیروی از ایشان فرامیخواند.حال آنکه غزالی در سایر آثار خود،آداب و رسوم ایرانیان را تقبیح،و حکم به تحریم آن کرده است.
در این مقاله سعی شده است به این سؤالات پاسخ داده شود که:آیا تحول مشهود در آرای غزالی تأثیر یافته از سبک ادبی اندرزنامه بوده است؟آیا استفادهء غزالی از اندیشهها و واژههای جدید را باید به معنی پشت کردن به دیدگاههای اساسی وی تلقی کرد؟آیا این تغییرات تحت شرایط جدید حاکم بر جامعه و به دلیل واقعبینی سیاسی غزالی به وجود آمده است؟آیا میتوان از نوعی استمرار و تداوم در دیدگاههای سیاسی غزالی که در دیدگاههای فقهی وی ریشه دارد،صحبت کرد؟
ملخص الجهاز:
"برای مثال،غزالی که همواره در کتب دیگر خود سعی داشته اندیشههای خود را در قالب شریعت بریزد،در بخش دوم کتاب نصیحة الملوک،به گفتههای پادشاهان،حکما و وزرای ایران باستان،همچون انوشیروان،اردشیر،بزرگمهر و یونان دستور اشاره میکند بیان غزالی در این بخش از کتاب به گونهای است که اگر نگوییم در آن جنبهء ایرانیگری بر جنبهء مذهبی چربیده،حداقل میتوان ادعا کرد که همتراز و همشأن آن شده است؛حال آنکه این طرز تفکر با مشرب و دیدگاههای گذشته غزالی مأنوس نیست و علی الاصول با معلومات او مناسبت ندارد.
ق 548)و نیز کتاب قصص الانبیاء تألیف مرحوم قطب الدین راوندی از اعلام قرن ششم هجری،ص 316،آمده است،اما به نظر صحیح نمیآید که تنها با استناد به چنین روایتی بتوان چنین نتیجه گرفت که هدف غزالی از ذکر آن اثبات برتری اسلام بوده است؛زیرا چنانچه هدف از این روایت اثبات برتری اسلام بوده باشد،روایت گویای عدالت انوشیروان،پادشاه ایران باستان است که پیغمبر اسلام(ص)به ولادت خود در زمان حکومت وی افتخار میکند؛به این معنی که عدالت انوشیروان متقدم بر ولادت پیامبر است نه متأخر از ان و معلول آن؛لذا چگونه میتوان این روایت را دال بر اثبات برتری اسلام دانست؟اما از سوی دیگر،میتوان ادعا کرد که تعظیم و احترام اسلام به عدالت،حتی اگر از غیر مسلمانی مانند پادشاه ایرانی صادر شود،مبین عظمت و برتری فرهنگی و اجتماعی اسلام است که به عدالت بدون توجه به عامل آن،احترام میگذارد."