ملخص الجهاز:
"حماسه متعلق به جهانی است که جان در آن بیگانه نیست و مانند هرجزء سازندهء این هماهنگی، در این جهان جای دارد جامعهای که محمل شکل ادبی رمان است از گسیختگی جان و جهان رنج میبرد و قهرمان مسئلهدار رمان به دنبال کلیتی است که از واقعیت زندگی گریخته است نظریه رمان اثر کلاسیک فیلسوف مناقشهبرانگیز مارکسیست جورج لوکاچ است،فیلسوفی که با قرائت هگلی آثار مارکس،مارکسیسم را از بنبست قشریگرایی مکانیسینهای نظیر ژدانف رهایی بخشید لوکاچ در واپسین صفحات کتاب خود مطابق انگاره هگلی نوید بازگشت دیگرگونه تاریخ را میدهد و بازآمدن دورانی که اتحاد جان و جهان را با خود به همراه دارد؛ داستایوفسکی به این دنیای جدید متعلق است آغازگاه«نظریه رمان» لحنی نوستالژیک دارد: «خوشا به سعادت دورانهایی که آسمان پرستاره،نقشهء تمام راههای ممکن است!» (صفحه 15)دورانهایی که سایهء آسمان بر سر زمین گسترده و آسمان و زمین یگانهاند.
شکل ادبی رمان که به انحاء مختلف ماجرای جدایی جان و جهان را حکایت میکند در حقیقت متناظر با دوران جدید است،دورانی که یگانگی جان و جهان یا ارزش و امر واقع از هم گسیخته و کلیت از دسترس دور مانده است و از آنجا که همبودی سوژه و ابژه در هم شکسته،قهرمان سرنوشت شخصی خود را در این جست و جو دنبال میکند،زیرا هویت فردی امکانپذیر گردیده و قهرمان دیگر بر گردان جامعه نیست."