خلاصة:
این مقاله،به دنبال تبیین تطور برنامهء پژوهشی داگلاس نورث است.مطالعهء آثاری وی نشان میدهد:برنامه پژوهشی وی با این سؤال هدایت میشود که عوامل مؤثر بر موفقیت و شکست اقتصادها چیست و چرا عملکرد آنها تا این حد متفاوت است.نورث با این درک که نهادها اثری نیرومند بر عملکرد اقتصادی دارند طی دهه 1970 چندین مطالعه را در حوزهء نهادها،رشد و تغییر اقتصادی سامان داد اما نتوانست توضیح دهد که چرا برخلاف پیشبینی نظریه نئوکلاسیک، نهادها کارآمد نیستند و چرا نمیتوان عملکرد ضعیف اقتصادی را در این چارچوب تبیین نمود؟ لذا ایدهء نهادهای کارآمد را رها نمود و به تدریج الگویی برای تبیین تغییرات نهادی(ناکارآ)و عملکرد اقتصادی(ضعیف)ارائه نمود.او طی دهههای بعد به تدریج به علوم شناختی روی میآورد و به جای تأکید بر وجه محاسباتی شناخت،بر وجه پیوندی و انباشتی آن تأکید میکند؛زیرا معتقد است که این باورها و ایدئولوژیهای افراد است که به طور انباشتی انتخابهای افراد و مسیر تحول نظامهای اقتصادی را در طول سالیان متمادی تعیین میکند و بدون فهم نحوهء کارکرد آنها،نمیتوان درک درستی از تغییرات اقتصادی به دست آورد.
ملخص الجهاز:
"وی در دهههای بعد و در مرحلهء پنجم مطالعات خود به تدریج به علوم شناختی و شیوه کارکرد ذهن و مغز و اثر آن بر انتخابهای فردی روی میآورد و در این مسیر،از فرض عقلانیت محدود فراتر میرود و به جای تأکید بر وجه محاسباتی شناخت بر وجه پیوندی و انباشتی آن تأکید میکند؛زیرا معتقد است که این باورها و ایدئولوژیهای افراد است که به صورت انباشتی انتخابها افراد و مسیر تحول نظامهای اقتصادی را در طول سالیان پیدرپی تعیین میکند و بدون فهم نحوهء کارکرد آنها نمیتوان درک درستی از تغییرات اقتصادی به دست آورد.
7. مرحلهء پنجم:فراتر از عقلانیت محدود و اهمیت شناخت در مسیر تغییرات نهادی نورث در کارهای پس از 0991 خود نیز از استدلال ناکارآیی نهادها وتداوم ناکارآیی آنها در طول تاریخ دست برنمیدارد و برای توجیه این نکتههای کلیدی به نظریههای روانشناختی شناختی روی میآورد؛زیرا به دنبال این است که افراد براساس شناختی که از محیط و شرایط دارند،نسبت به محرکها واکنش نشان میدهند که این واکنشها ممکن است نادرست باشد.
او طی دهههای بعد و در مرحلهء پنجم مطالعات خود،به تدریج به علوم شناختی و شیوه کارکرد ذهن و مغز و اثر آن بر انتخابهای فردی روی میآورد و در این مسیر از فرض عقلانیت محدود فراتر میرود و به جای تأکید بر صورت محاسباتی شناخت بر صورت پیوندی و انباشتی آن تأکید میکند؛زیرا معتقد است که این باورها و ایدئولوژیهای افراد است که به طور انباشتی انتخابهای افراد و مسیر تحول نظامهای اقتصادی را در طول سالیان پیدرپی تعیین میکند و بدون فهم نحوهء کارکرد آنها نمیتوان درک درستی از تغییرات اقتصادی به دست آورد."