ملخص الجهاز:
"او با مشت و لگد به جان دستگاه افتاده بود و کلاپاسیوس از شدت خنده روی زمین ولو شده بود که ناگهان صدای انفجار کوچکی از درون دستگاه شنیده شد و روبات با صدای فخیمی شروع به خواندن کرد: «آدم خردهپا و بیمقدار عاجزانه به خاک میافتد لحظهای که رقیب نابغهاش از پس لغزشی خفیف و حقیر بر دو پایش دوباره برخیزد این کلاپاسیوس هم به نظر سرخ و زرد و وسفید خواهد شد بعد از آنکه به گوش سنگینش اختراع خوش جناب ترول شعر نغزی چنین برانگیزد» ترول،هیجانزده از پلهها پایین آمد،دستی به پشت کلاپاسیوس زد و گفت: (به تصویر صفحه مراجعه شود) (به تصویر صفحه مراجعه شود) «بفرما،این هم یه هجویه!چقدر هم بجا و به موقع!»و قهقههای سر داد.
متوجهی که؟» ترول گفت:«عشق و جبر؟عقلت رو از دست دادی؟»و هنوز حرفش را تمام نکرده بود که روبات شروع به سرودن کرد: بیا سفر کنیم تا به صفحهای فرازتر به مضربی از این جهان،؟؟؟2 ترانهسازتر که پای عاشقان در آن رها ز بند مارکف2است و همنهشت آن خسی که سد ره شود تف است بیا که نقطه میتپد در آرزوی کانتوری3 و قلب قلب دار بر4در اشتیاق تانسوری5 بیا به گوش دل6شنو گرادیان باد را: فغان ز کرل7زلف او که خط زد اتحاد را به ساحت ریمان،باناخ و در فضای هیلبرت8 رها کن آن نمایه9را،نگون شود به چرت و پرت مجانبت نمیکند گریز از مجانبم زمان آن رسید تا سفر کنی به جانبم خوش آمدی به حلقهای01از اشتراک قلب من تمامی ثوابت گروه را رقم بزن11 که حل کنیم باهم آن معادلات عشق را تهی کنیم حجم آن مجادلات عشق را که از کوشی و اویلر و لژاندر و فرما و آبل تا لایبنیتز و پاسکال و همیلتون و کریستوفل21 به حکم خطکش و قلم،به فرض دلسپردگی مگرچه کس گذشته از کران و حد زندگی تو را به جذر این زمان،تو را به کسر این سخن مرا حساب کن،مرا،مرا ز ریشه خط نزن که بعد از این،از این زمین کسی گذر نمیکند که بازهای ز شعر من بر او اثر نمیکند و این پایان آزمون شاعری بود."