ملخص الجهاز:
"در آن شب ترسناک،در سنگر تاریک و نمور به چه فکر کرده بود که یک مرتبه این حرف را بر زبان آورده بود؟لحناش غمگین بود؛هنوز آن لحن غمناک در گوشم زنگ میزند.
به حدی خشن و زمخت بود و جوری برای نگهبانی و کارهای دیگر عربده میکشید که فکر میکردم هیچوقت بهخاطر خانواده و اینجور چیزها افسوس نخورد.
گفت:«خیلی خوب بود.
همون ساعت اول گفتم:شرم نمیکنی؟ما هرروز تو جبهه کلی شهید میدیم،اونوقت تو لاک میزنی؟قیافهش توهم رفت،ولی چیزی نگفت و لاک رو پاک کرد.
» کمی بعد گفت:«رابطهشو با دوستاش قطع کرده بودم،آخه اونا یه جوری بودن.
» از من فاصله گرفت و گفت:«خوشا به حالت!خوشا به سعادتت!» «امیدوار باش!جای پروین پر میشه.
» * سه هفته بعد بود که روبهروی مریم نشسته بودم و داشتم میگفتم: «همیشه میگفت من همه چیزمو از مریم دارم.
» جواب نداد؛فقط نگاهم کرد و با سری به زیر افتاده،دفتر را گرفت."