ملخص الجهاز:
"او نخستین مجموعه از داستانهایش را با نام«رقص چرخ»در سال 1991 چاپ و منتشر کرد و پس از چند مجموعه داستان از وی چاپ شده است که از میان آنها میتوان از«انبر آتش»(3991)و«خرس»(6991)نام برد.
تنها در طول این مدت یک بار با ذهنیت ترشیدهی شوهرش از خواب پریده بود،و فکر کرده بود باید شبانه«یواشکی»وارد مغزش شده باشد و رفته باشد آن بالا،در لایههای پیچدرپیچ مغزش.
از پشت برفکهای نشسته پشت پنجرهی آشپزخانه به بیرون نگاه کرد،و دید که ظرف دانهی پرندهها خالی است.
با خودش فکر کرد که ردپای روحها کجاست؟ گربه کنار درخت ایستاد و بو کشید.
چیزهایی که به یادش میآمد،و فکرهایی که دوست داشت در ذهنش بایگانی کند،مثل:بوتهی درختها یا آن فوج آبی زاغچههایی که شبیه شعلههای آبی آتش بودند؛برفکهایی که پشت پنجره نشسته بودند؛جریان کشف اینکه چهطور لیوان آب شبیه به غارنگارهای باستانی،یا نوشتههای بدخط کودکان است.
فکر کرد آیا از زمستان سال گذشته که شوهرش مرده بود،تا حالا دیگر آنها را ندیده بود؟آیا یک شب صدای تلهی زمستانی ماهیگیری شوهرش را نشنیده بود؟آیا وقتی از پنجره نگاه کرده بود،ندیده بود که روحها، با رنگ آبی روشن،مثل صفی از سربازهای رداپوش،دور خانهاش شناور بودند،و کنارهی شنلهای روغنی و براقشان در پشت پنجره، روشنایی کمرنگ،موج میزد.
فکر کرد آیا روشنایی بعد ازظهری پشت شیشهی مهگرفتهی پنجره شبیه به کلیسا نیست؟چه سالهایی که در جاده،سرودهای مذهبی خوانده بود!پیچکهای کوچک یخ مثل سنگنوشتهها بودند.
دستش را به انگشتهایی نزدیک کرد که میدید روی شیشه نقاشی میکنند،اما سوراخ روی یخ-مثل شوهر پیرش که روی صندلی مینشست و آروغ میزد-آروغ زد و آب سرد یخزده بالا آمد و تمام هیکل پیرزن را فرا گرفت."