ملخص الجهاز:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) حرامزاده چاک ایستر ترجمه:مرتضی هاشمپور چاک ایستر:داستاننویس است.
چهرهاش زار میزند که خسته و آزرده است.
ولی به هر حال،با وجود چهره به ظاهر افسردهاش هنوز هم بهش علاقه داشتم.
پسرش بلند شد و گفت:یالا!بیا بوکس!
با خودم گفتم حالا چطور باید با یک بچه ده ساله بوکس بازی بکنم؟آشپزخانه مثلا برای ما نور به قدر کافی جا داشت.
بدم میآید از این که یک بچه بوکس چینی یاد بگیرد.
دوباره با همان مشت و لگد به طرفم پرید بازویش را چنگ زدم.
بهش گفتم:بچه دستتو میپیچانم پشت سرت!میشکنمشها!جوری فشارش میدهم که نتوانی از زمین بلند بشی.
مادرش تماشایم میکرد و با نگاهش ازم میخواست فوری گورم را از آن خانه گم کنم.
بچه روی پیشخوان آشپزخانه ایستاد،هنوز دستش روی بازویش بود.
از خانه که خارج میشدم هنوز حرفش توی مخم وول میخورد حرامزاده!"