ملخص الجهاز:
"ام کلثوم کله بود و دست و پل تینو یکی به تشت اسکانی و یکی به زغال گر گرفتهی تشتک آتشی و نی و نیآب قلیان بود و گوشتاگوش دیوارههای قهوهخانه روی کرسیهای جلبکی فارسی بر،مشتری نشسته بود و همهشان دو تا دو تا،سه تا سه تا،چهار تا چهار تا،گیر گپ بودند و جر و بحث گاهی و شرطبندی روی همهی بازیهای برزیل در جام جهانی و ام کلثوم بود هنوز و باد نعشی از دهانهی شمالی قهوهخانه هل میخورد داخل و از هجی سوکراتس و آلدایر میان دهانها میگذشت و دود گردان قهوهخانه را میپیچید و میرفت.
که باد صدای قهقههی مست و منگ قهوهخانه را تا آن سوی ساختمان ایجنت میبرد که سوپروایزرهاش قهوهخانهی ناجی را قرق کرده بودند؛یکی یک بادبزن دستشان بود،لباس فرم ایجنت تنشان و عفیفه تو شکم یکی از همان پنج دریهایی که تا چشم کار میکرد پنج دری بود و امارتهای کهنه دوطبقه،شکم بالا آمدهاش به درد مرگ میرفت و باز میآمد.
وهچیرههای خونآلودهی عفیفه میپیچید به در و دیوار پنج دری،از در و درتا و پنجرهها میافتاد روی شناشیر و بعد دالان نمور و تنگ کوچهها و با باد نعشی میرفت تا جایی حوالی قهوهخانهی ناجی و آنجا تبدیل میشد به شلاق خنده و میمرد و باز زنده میشد و تشت پر از خون قابله را به وحشت انداخته بود و موسی جنگ و جنگ استکان اعصابش را خراب کرده بود و عفیفه پا شده بود گیرهی در را گرفته بود و زور میزد و هچیره و هر هفت تایشان باهم تکرار کرده بودند:اعلی حضرت همایونی هم بععله!
شب زود رسیده بود و موسی دست به چاییش نزده بود و تینو گذاشته بودش به حال خوش بماند و هیچ نگفته بود و فقط یاد مستیهای یازده-دوازده سال از این پیشترک،درست همان گوشهی قهوهخانه برایش زنده شده بود."