ملخص الجهاز:
"این بازیگران همیشه نقش را بهسوی خویش میکشند و نه خود را به سوینقش،چون بازی به مفهوم نمایش برای آنان فاقدمعنی است،پس نقشی نیز وجود ندارد،تنهاآنانند که وجود دارند3و نقش،تنها حکم استارتبازی را دارد.
اما این توقعات نقادانه نه تنهاکمکشان نمیکند بلکه ذات بازی آنها رامیخشکاند،توجه یا فکر کردن به اینکه کدامترفند تکنیکی را بکار ببرند یا کدام دلیل عقلانیرا برای بازی خویش علم کنند اغلب صداقتبازیشان را به فریب و حیلهگری تبدیل میکند.
چه کسیمیتواند بگوید ماری فالکونتی در حین اجراینقش ژاندارک است،با خود مبدل به ژاندارکشده است؟جالب است بدانیم که فالکونتیبازیگر تئاتر بود و بالطبع میل به نمایشگری راهمراه داشت،اما در فیلم در ایر بازی او یکسرهپالایش یافته و به جریان سیال زندگی مبدل شدهاست؛یا به تره خووا در آینه تارکوفسکیبنگریم،هیچگونه حسی از نمایشگری در بازیاو وجود ندارد.
به آیینها و مناسک مذهبی توجه کنیم که چگونهیک نفر محور قرار میگیرد و دیگران به گرد او بهوحدتی جادویی نائل میگردند،صحنۀ تئاتر ودوربین سینما اگر چنانچه بازیگر واجد اینقداست باشد،میتوانند معادل این کار راانجام دهند،اینجا دیگر نمیتوان نقش بازیکرد یا زمینه چینی نمود،تنها باید دل داد و ایمانداشت آنگونه که فالکونتی در مصائب ژاندارکچنین کرد.
پس درستتر آن است که بازیگران خلاق راانسانهایی بدانیم که با میل به قداست،آرام آرامپلیدی را از ذات خویش دور ساختهاند،اینتحول حتی در نقشهای به اصطلاح منفی نیز دیدهمیشود،چون تبهکاری ریشه در سرشت بازیگرندارد،نمیتواند با آن ارتباطی ذاتی برقرارکند،ازاینرو روایت او از یک نقش پلید تنهاتقلیدی از کلیشههای سطحی تیپسازی خواهدبود."