خلاصة:
موضوع واقعنمایی قصه در مثنوی کوششی است در تبیین کارکرد اجتماعی قصه و کیفیت کاربست واقعیات جامعه در دنیای قصهها. در این نوشتار، ابتدا به تحلیل بازتاب شیوة رفتار و گفتار تودة مردم در قصههای مثنوی و بررسی میزان اختلاط قصهپرداز با طبقات مختلف مردم پرداختهایم. سپس نوع پرداخت قصههایی با موضوع دین و مبانی دینی را مطرح کردهایم؛ بعد از آن، حضور شخصیتهای گونهنما بهعنوان الگوهای ملموس اشخاص خارج از قصه و محوری شاخص و جدی در بازنمایی ساختار واقعیت زندگی تحلیل شده است. بخش پایانی مقاله نیز به بررسی حضور سه ریخت کلی ضربالمثل در قصههای مثنوی بهعنوان نمودی از پیوند قصـهپرداز با واقعیت مردم و تامل در نوع ارتباطات مردم - که بر بستری از ساختـــار فرازبانی ضربالمثل و تمثیل بنا نهاده شده است- میپردازد.
Versimilitude in Mathnavi anecdotes is an attempt to reflect their social functions as well as the ways of using realistic elements in the fictive world. This article through studying the sympathetic link between the story-teller and different social classes, proves how the anecdotes reflect the behavior and speech of these people. In the next step, the article shows the development of the anecdotes possessing religious themes. Then it becomes clear that the typical characters are made out of the real ones in order to make a relation between reality and fiction. Finally, considering the three general forms of sayings and proverbs in Mathnavi as the representations of a link between the story-teller and various social classes, the allegorical metalinguistic aspect of this communication will be analyzed.
ملخص الجهاز:
در مواردي نيز به کرات مشاهده کرده ايم که گاهي قهرمان يا شخـصيت قـصه اگرچـه حيوان است - همچنان که در نمونة ادبيات تمثيلي ازجمله مثنوي مولوي بـه وضـوح ديـده مي شود- اما رفتار و گفتار نمادين اين گونه شخصيت هاي داستاني نمودار جالب و دقيقـي براي تطبيق رفتارهاي انساني خارج از دنياي قصه با آنهاست و به همين خاطر اسـت کـه به عنوان مثال اعمال و رفتار حيواناتي نظيـر شير، گرگ و روباه را در يکـي از داسـتان هـاي مثنوي(١)، به ترتيب نماد رفتار انســــان هاي خودبزرگ بين و تماميت خواه ، ميانه رو و منصف و فاني شده و جان نثار مي دانيم و به واقع ، پايه و اساس تفسير و تأويـل روسـاخت قـصه هـايي اين چنيني ، برآمده از ظرفيت تطبيق پذيري اعمــال حيوانات انسان نما در قـصه بـا رفتـار شخصيت هاي انساني خارج از دنياي قصه است .
تنها در بخش هايي بسيار پراکنده که ما آنها را تمثيل يـا داسـتانک هـاي بيـت محـور مـي ناميم و داراي ماهيتي تکميلي براي ماقبل و مابعد خود هستند، بـه نمـود کـاهش در شيوه هاي قصه پردازي مثنوي برمي خوريم ؛ به عنـوان مثال آنجـا کـه مولـوي در دفتـر اول مي گويد: گفت ليــــلي را خليفـــه کــــان تـوي کز تو مجنـون شد پريشان و غــوي از دگـر خوبـــــان تو افـــزون نيستــي گفت خامش چون تو مجنون نيستي (407-408/1) اين روايت کوتاه را براي تکميل بحث خود کافي مي داند و آن را به عنوان تمثيلي فـشرده براي بيان مطلب مورد نظر به مخاطب عرضه مـي کنـد.