ملخص الجهاز:
"در فلسفه نیز این اصطلاح در دهۀ 1980 اولا بابرگشت به فلسفۀ فراساخت گرای فرانسه و ثانیا با رجوعبه واکنش عمومی در برابر خیال پردازی )msinaipotU( وعقل گرایی مدرن و آنچه موسوم به «بنیاد گرایی»است،پدیدار شده و این کوشش برای تأسیس بنیادهای معرفتو قضاوت صورت گرفته است،کوششی که از زمان رنهدکارت در قرن هفدهم(اگر چه به صورت قابل استدلال اززمان افلاطون)با کنونه در قلمرو فلسفه انجام شده است.
در عین حال اصطلاح مذکور در علوم اجتماعی به دلیلتقرب جدید به روش شناسی،پذیرفته شد و این مفهومحتی در علوم طبیعی نیز البته بیشتر به شکل مجادله،به کاررفته5و با مفهوم«فرا صنعتی» )msilairtsudnI-tsoP( پیوندخورده است،مفهومی که باعث ترقی جوامع صنعتیگردید،جوامعی که ویژگی صنعتی آنها پس از جنگجهانی دوم تغییر کرده بود.
در سراسر نیمۀنخست قرن حاضر،هنر و ادبیات جدید که سرانجام«مدرنیست»نامیده شدند ظاهرا به انتقاد از نظام اجتماعیبورژووایی و کاپیتالیستی که حامل بار اقتصادی مدرنیتهبوده،پرداخته است از قبیل موسیقی بیصدا،امپرسیونیسم،سورئالیسم و اکسپرسیونیسم در نقاشی،دئالیسم ادبی،جریان نوین آگاهی،معرفی فقط چندتوسعۀ اند،آغاز شدن تخیل جهان ذهنی تجربه کهبه واسطۀ فرهنگهای رسمی جوامعی که از لحاظ فناوریو اقتصادی مورد تهاجم شخصیتی مدرنیته قرار داشتهاندنادیده گرفته شده،اتخاذ دیدگاه علمی طبیعی دربارۀ جهاندر حالی که هنوز برای حفظ اخلاق و نمایشهای )yregamI( مذهبی و سنتی موجود،کوشش میشود.
البته پستمدرنیسم،فقط یک ایسم فلسفی برایشورش در برابر اوضاع دهۀ 1960 نبود بلکه بیشتر ومهمتر،تمایل جامعۀ غرب(به عنوان یک کل)به بازگشتبه سوی مفاهیم کهن برای پاسخ گویی به مسائل جامعه وفرهنگ مدرن از طریق بازگشت جزیی به صور فرهنگیسنتی و اتحاد مجدد با آن است."