ملخص الجهاز:
"» داستان و انتقاد ادبی هم میتواند به شعرنزدیک شد یا حتی در بعضی نمونههای بسیارخوب میتوان گفت که شعر شود:ولی این گفتهمن هنگامی درست است که داستان و انتقاد نقشاصلیشان را از دست بدهند،تنها بعنوانوسایل کار ظاهر نشوند،و خصوصیات حیاتی-و تحرک مستقلی-پیدا کنند،برعکس شعرهرچه بیشتر بار مباحث روزمره را بعهده بگیرد.
والاس استیونس میگوید:(شعر باید بافردیترین جنبهاش مربوط به واقعیت باشد؛من فکر میکنم که مهیجترین لحظه در چهار-کوارتت3الیوت جائی است که هنگام خواندن،شما را وادار به این احساس میکند که تنها،دریک بعدازظهر داغ در کوچه ژرفی که«شاخههامسدودش کردهاند»،هستی،و به کنارهایتکیه میزنی تا کامیونی بگذرد،- و کوچه ژرف با پیگیری بسوی دهکدهمیرود، در گرمای الکتریکی هیپنوتیزم شده،این در من،تا آنجا که قابلیت داشته باشیم،چیزی نزدیک به(رعب مذهبی)برمیانگیزد.
بعنوان یک خواننده به عکس العمل احساسیراضیم،ولی اکنون بگذارید سعی به پیدا کردنمراحلی کنم که بوسیله آن بتوان این احساسرا تبدیل به انتقاد نمود-بهرحال از خودانتقاد صرفنظر میکنیم: من بطور سرسری احساسم را در قالب(رعب مذهبی)بیان کردم و با این حال بیدرنگمتوجه میشوم که این مصرعها با سرسختیمنظرهای را وصف میکنند که نشاندهنده هیچعامل سمبولیک عمدی نیست و اصلا مانند آنقطعاتی نیست که الیوت ظاهرا تلاش به تشریح وبرانگیختن احساس مذهبی میکند.
آیا به بیان نحوه عمل زبان پرداختهام،یا چیزی که زبان شعر تلویحا بیان کرده یابرمیانگیزد؟وقتی من از«چیزی که وجودشرا حس میکنم بدون آنکه آن را ببینم»صحبتمیکنم،آیا از نقطه نظر معنیشناسی معنی قدیمی )naV( را که هنوز در پشت یا درون معنیجدید آن قرار دارد میبینم؟با وجود دیگریرا،بعد دیگری از واقعیت را،در(واقعیت)صحنه کشف میکنم؟جواب باید هر دو باشد."