خلاصة:
این مقاله به تطبیق کتاب شاهزادۀ کوچک اثر آنتوان دو سنت اگزوپری با عرفان اسلامی میپردازد. شاید در نظر نخست سنخیتی بیناین کتاب و تصوف احساس نشود، ولی با ژزف نگری و تطبیق جزئیات آن، حقایق به دست آمده، شگفت آور است. این برداشتها به نظر نگارنده ریشه در توارد و فطرت حقجوی نویسنده دارد نه آشنایی او با مفاهیم تصوف. بسیاری از اصطلاحات عرفان اسلامی همچون علم لدنی، تسلیم ،رضا، قناعت، بصیرت، ریاضت، پیر، حیرت و بسیاری معانی عمیق دیگر در قالب داستانی به ظاهر کودکانه مجال بروز یافته است.گفتار نویسنده از زبان کودکان، بیانگر پاکی دلایشان است، یا دیدار خلبان با شاهزاده، یادآور ملاقاتهای بیمقدمة صوفیه با یکدیگر است. ماندن خلبان در بیابان، نماد حیرت است، و کمک شاهزاده به او نماد فریاد رسی پیر و خضر، و کلام مبهم و رمز گونهاش سمبل سخنان رازآلود پیران صوفیه و البته رازداری ایشان است. دیدار شاهزاده با کسانی که هر کدام در اخترک کوچک خود ،خویشتن را محدود به خواستههایی دنیایی کردهاند، رمزی از دنیایی است که آدمیان خود را در آن محصور کردهاند و آرزوهای بیانتهایی در سر میپرورند. ملاقات شاهزاده با مار، و درخواست از او برای نیش زدنش نیز، نماد مرگ اختیاری است، بازگشت او به ستارهای که از آن آمده هم، نگاهی است به بازگشت انسان به مبدأ خویش و بسیاری معانی عمیق دیگر که به تدریج طی سلسله مقالاتی کاویده خواهد شد.
ملخص الجهاز:
"حافظ میگوید: زبخت خفته ملولـــم بود که بیـــداری به وقت فاتحة صبـــح یک دعا بکنـــد (حافظ،1370: 222) گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش من همی کردم دعا و صبح صادق میدمید (همان،226 ) دوش وقت سحر از غصه نجـاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیــاتم دادند (همان،221) سحرم دولت بیـــدار به بالین آمــد گفت برخیز که آن خسرو شیـــرین آمد (همان،199) این برخورد بیمقدمة شاهزاده ،بیآنکه سلامی و جوابی رد و بدل گردد ،خود نشانة آشنایی و تعلق خاطر روحهای خالی از زنگار است بیآنکه پیش از آن همدیگر را دیده باشند، به قول سعدی: دو کس را که با هم بود جان و هوش حکایت کناناند و ایشان خموش (سعدی،1369 :48) در گلستان نیز آورده : دوران باخبر در حضور و نزدیکان بیبصر دور (سعدی،1374 :90) در اولین داستان مثنوی - که خود نقد حال مولانا نیز هست - برخورد شاه و آن حکیم الهی نیز مبین همین نکته است : دید شخصــــی فاضلـی پر مایهای آفتـــابی در میـــان سایـــــهای آن خیـــالاتی که دام اولیـــاست عکس مه رویان بستـــان خداست شه به جای حاجبان فا پیش رفت پیش آن مهمان غیب خویش رفت هر دو بحـری آشنـــا آموختـــه هر دو جان بیدوختــن بر دوخته (مولوی،1369: 1/ 75) این جانهای بر دوخته ،بیآنکه دوخته شود، در اولین ملاقات شمس و مولانا نیز رخ نمود ،آنجا که بیهیچ مقدمه و بدون سلام و درودی، لگام استر وی را گرفت و پرسید: ای صراف عالم نقود معانی و عالم اسماء، بگو که حضرت محمد رسول الله بزرگ بود یا بایزید؟ فرمود که نی نی محمد مصطفی سرور و سالار جمیع انبیاء و اولیاست و بزرگواری از آن اوست به حقیقت..."