Abstract:
مرگ، ترس از مرگ، و جاودانگی از مفاهیم و موضوعاتی است که کودکان از سنی خاص با آن مواجه میشوند. از روشهای مهم برای آموزش مهارت مواجهه با این مفاهیم فلسفی بهرهگیری از آثار داستانی است و انتخاب متنهای داستانی برای این کار به شناخت، تفسیر، و تحلیل آثار نیاز دارد. در این نوشتار، داستانی واقعگرا از دختری دوازدهساله، که به علت سرطان در آستانۀ مرگ قرار دارد، انتخاب و بر پایۀ نظریۀ «الیزابت کوبلرراس» تحلیل و تفسیر شده است. در این نظریه برای مواجهه با مرگ پنج مرحلۀ انکار، خشم، چانهزدن، افسردگی، و پذیرش مطرح میشود. ساداکو مراحل اول و دوم روانشناسی سوگ یعنی انکار و خشم را بهسرعت ازسر میگذراند، اما در مرحلۀ سوم، زندگی ساداکو و نیز خط روایت به سطح و موقعیتی متفاوت منتقل میشود؛ ساداکو با اسطوره، بازی، و قصه بر این ترس غلبه میکند. از این منظر، سهگانۀ بازی، آیین، و مرگ پیوند مییابند، بهطوری که سرانجام این بازی ـ اسطوره یا بازی ـ قصه در سطح اول، ساداکو و اطرافیان او و در سطح دوم، همۀ مخاطبان داستان را به مرحلۀ پذیرش و غلبه بر ترس از مرگ میرساند. اسطورۀ درمانگری و جاودانگی را میتوان در متون عرفانی فارسی، همچون داستان درنا با سیمرغ، نیز یافت.
Machine summary:
جویس مک للان در بازی و رشد کودک می پرسد: «آیا شکلی از بازی وجـود دارد کـه بتواند کودک را در غلبه بر ترس از مرگ کمک نماید؟» (١٣٧١: ١٢٣) در این پژوهش ، به طور خاص ، آن چه روان شناسی در قلمروی بازی درمـانی در پـی آن است و تعریفی که از آن دارد، و به شکل کلینیکی آن را دنبال می کند، مورد نظر نبوده بلکـه خوانشی از متنی ادبی ، یعنی یک داستان ، است کـه نشـانه هـای درون مـتن بـا آن همراهـی می کنند.
این اعتمادبه نفس ، و تلاش برای برون رفت از بحران ، مخاطب را نیـز بـا خود همراه می سازد؛ اول ، مخاطبانی که در داستان زنـدگی سـاداکو حضـور دارنـد؛ یعنـی دوستان او که بعد از مرگش درناهای باقی مانده ـ ساداکو تا لحظة مرگ ٦٤٤ درنای کاغذی می سازد ــ را می سازند و با او به خاک می سپارند و دوم ، مخاطبانی که هنـوز هـم بـه یـاد ساداکو درناهای کاغذی می سازند تا با او در خلق مفهوم جاودانگی سهیم شوند.
ـ انکار مطلق : در یک چهارم افرادی که مبتلا به سرطان یا بیماری های وخیم مـی شـوند این شکل انکار به چشم می خورد؛ ـ انکار شناور: بیمار روبه مرگ گاه خود را کاملا آگاه از واقعیت محتوم نشان می دهد و گاه به گونه ای رفتار می کند که گویی از احتمال مـرگ قریـب الوقـوع خـود بـی خبـر اسـت (معتمدی ، ١٣٨٧: ١٣٢ -١٣٣).