Abstract:
مکتب «فرانکفورت» (نظریة «انتقادی» بهعنوان مبنای اصلی آن) بخشی از یک جنبش فکری، موسوم به «مارکسیسم غربی» و برآمده از شرایط خاصی است که در پی تفاسیر مجدد از نظریة مارکس درباره جوامع سرمایهداری و انتقاد از جامعة نوین و نظامهای گوناگون معرفتی مانند اثباتگرایی است. در این نوشته، تلاش بر آن است که ضمن معرفی نظریة «انتقادی» و زمینههای اجتماعی و نظری (معرفتی) شکلگیری آن، به مبانی نظری (فلسفی) این نظریه با توجه به نسل اول نظریهپردازان مشهور آن (همچون هورکهایمر، آدورنو، مارکوزه و فروم) بپردازد و ضمن توضیح هستیشناسی، معرفتشناسی، انسانشناسی و روششناسی آن، به بررسی و ارزیابی مبانی آن همت گمارد.
Frankfurt" School with (the "critical" theory as its main basis) is part of an intellectual movement called "western Marxism"، which developed under certain conditions in an attempt to provide new interpretations for Marx's theory about capitalist societies and criticize modern society and different epistemic systems such as positivism. Defining the "critical" theory and social and theoretical (epistemic) conditions of its formation and expouding its ontology، epistemology، anthropology and methodology، the present paper seeks to investigate and evaluate the theoretical (philosophical) principles of this theory by taking into consideration the first generation of its famous theorists (such as Horkheimer، Adorno، Marcuse، Fromm).
Machine summary:
"واقعیت کنونی وجود فعلی دارد و اثباتیها با این جنبه از واقعیت سروکار دارند؛ اما چون وجود واقعیت، محصول فرایند تاریخی است و ذهن، فرهنگ و بهطور کلی، انسان در شکلگیری آن تأثیر دارد، پس جنبة «شدن» را نیز باید در نظر گرفت.
با این توصیف و با توجه به رویکرد انتقادیها، این پرسش به وجود میآید که چگونه میتوان از «بایدها» و «جهان بدانگونه که باید باشد» شناخت حاصل نمود و نسبت به آن تصور پیدا کرد؟ پاسخ انتقادیها آن است که از یکسو، دانش عامه آمیخته با آگاهی کاذب است و آگاهی کاذب در نهایت، به از خودبیگانگی میانجامد؛ چراکه آگاهی آنان محدود به وضعیت ظاهر است و ظاهر مملو از انحراف، فساد و توهم از سوی دیگر، دانش آنگاه درست خواهد بود که بتوان از واقعیت ظاهری گذر کرد و به سطوح زیرین آن آگاهی یافت، و چنین کاری تنها از عهدة محققان انتقادی برمیآید.
پس ساختار ایدهآل و متصور و جهانی که انسان در آروزی آن است تا آنگاه که بر مبنای آن از واقعیت موجود شناخت پیدا کند و آن را دگرگون سازد، چه نوع جهانی خواهد بود؟ آیا انسانها همیشه باید در ستیز و تضاد باشند؟ چگونه میتوانند به ساحل آرامش دست یابند؟ دیدگاه انتقادی انسان را همواره در حال ستیز میبیند که ساختاری را به وجود میآورد و سپس محققانی آن را با انقلاب از بین میبرند و دوباره ساختار جدید و انقلاب جدید."