Abstract:
تاریخ ایران در دورة اسلامی شاهد ظهور دولت های نظامیگرای متعددی همچون غزنویان ، ایلخانان ، تیموریان و افشاریان بوده است . از میان دولت های یادشده ، سلسله افشار عمری به غایت کوتاه داشت . این مقاله با هدف بررسی علل فروپاشی زودهنگام دولت نظامیگرای افشاری تهیه شده است . فرضیه اصلی مقاله این است که فقدان ارتباط مناسب میان ساختار سیاسی و ساختار اجتماعی موجب بیثباتی سیاسی و در نهایت فروپاشی این دولت شد. برای ارزیابی این فرضیه ، پس از ارائه چارچوب نظری پژوهش ، داده های مربوط به ویژگیهای ساختار اجتماعی و سیاسی این دوره با استفاده از منابع دست اول تاریخی و پژوهش های نوین جمع آوری شد. سپس با بررسی ابعاد مختلف ارتباط میان این دو سطح ساختاری و تدقیق در پیامدهای آن ، نتایج زیر به دست آمد: در دورة افشاریه به علت عدم تعامل ساختاری مناسب در سطح کلان نظام سیاسی، شکاف های اجتماعی در عرصه سیاسی بازتولید شد و انسجام گروه های حاضر در ساختار قدرت به هم خورد. به عبارت دیگر، نظام سیاسی از ایجاد پیوند مناسب میان گروه های مختلف اجتماعی ناتوان ماند و نتوانست ارتباط عقیدتی یا اشتراک منافع یا هویت فراگیر جمعی در بین آن ها ایجاد کند. در نتیجه ، همکاری آن ها در قالب چارچوب های دولت عملی نشد.از سوی دیگر، به دلیل فاصله گرفتن نظام سیاسی از مردم ، دولت پشتوانه های اجتماعی خود را از دست داد که در نهایت به بیثباتی و فروپاشی زودهنگام آن منجر شد.
Machine summary:
سپس با بررسی ابعاد مختلف ارتباط میان این دو سطح ساختاری و تدقیق در پیامدهای آن ، نتایج زیر به دست آمد: در دورة افشاریه به علت عدم تعامل ساختاری مناسب در سطح کلان نظام سیاسی، شکاف های اجتماعی در عرصۀ سیاسی بازتولید شد و انسجام گروه های حاضر در ساختار قدرت به هم خورد.
دولت افشاریه ، دیالکتیک ساختاری، ساختار سیاسی، نظام میلیتاریستی، ساختار اجتماعی مقدمه برآمدن نادرشاه در روند زوال و انحطاطی که از اواسط عصر صفوی دامنگیر ایران شده بود، وقفه ای کوتاه ایجاد کرد و به صورت گذرا جانی دوباره به جامعۀایران بخشید، اما نتوانست نقطۀ پایانی بر این روند گذاشته و مانع از سقوط بیشتر جامعه و دولت در سراشیبی انحطاط شود، تا جایی که نشانه های زوال در اواخر عصر افشاریه دوباره فعال شد و بار دیگر زندگی مردم را در گرداب نابسامانیها و آشفتگیها و جنگ های بیفرجام داخلی فرو برد.
همچنین مباحث نظریه پردازان دموکراسی در مورد شرایط لازم وکافی برای شکل گیری و تداوم نظام های دموکراتیک ، که اغلب ناظر به نابرابریهای ساختاری در جامعه و توسعه نیافتگی اجتماعی است ، شکل دیگری از مبحث دیالکتیک ساختاری به شمار میرود (کوهن ، ١٣٧٣: ١٧٦؛ بال و پیترز، ١٣٨٤: ٥٦؛ دال ، ١٣٧٩: ١٨٤).
دربارة تأمین نیازهای دولت به دست جامعه ، در این دوره مهم ترین سازوکار به کارگیری اجباری کشاورزان در خدمات نظامی و اخذ مالیات های مختلف از مردم بود که به بدترین شکل ممکن اجرا میشد (استرآبادی، ١٣٨٥: ٢٦٨).