Abstract:
چکیدهبا آنکه پژوهشهای تجربی از زوایای گوناگون، شناخت و آگاهی را مورد مطالعه قرار دادهاند، اما به دلیل یک بعدینگری خاصی که دراین حوزه حاکم است، هنوز ابهامات زیادی در مقوله شناخت و آگاهی دیده میشود. این مقاله، با بهرهگیری از منابع دینی، ضمن بررسینظریههای شناخت از منظر فلسفه و روانشناسی و طرح دیدگاههای متنوع موجود در پیدایش و تحول شناخت، به تبیین شناختحصولی و حضوری پرداخته، دیدگاه روانشناسان در بیاهمیت جلوه دادن شناخت حضوری را به چالش کشانده است. در پایان، علاوهبر اینکه نقش حواس ظاهری در شناخت تبیین شده، اهمیت قوای باطنی، به ویژه قلب در ادراک آشکار گردیده است. شهود و وحی نیزبه مثابه نوعی شناخت ویژه تلقی شده که در روانشناسی دینی باید به آن پرداخته شود.
Machine summary:
"نظریههای شناخت از دیرباز این سؤال مطرح است که آیا همه شناختهای انسان از طریق تجربه و حواس ظاهری به دست میآیند و اکتسابی هستند یاانسان دارای یکسری معلومات فطری ـ یعنی معلومات غیراکتسابی ـ نیز هست که تجربه و یادگیری در آنها نقش چندانی ندارد؟ به طورکلی، دو دیدگاه عمده در این زمینه وجود دارد.
بنابراین، علم به حالات نفسانی و همچنین سایر علومحضوری اساسا خطاناپذیر است؛ زیرا در این موارد، خود واقعیت عینی مورد شهود قرار میگیرد، به خلاف موارد علم حصولی کهصورتها و مفاهیم ذهنی نقش میانجی را ایفا میکند و ممکن است مطابقت کامل با اشیا و اشخاص خارجی نداشته باشد.
برای درک بهتر این مطلب، لازم است نکته مهمی را خاطرنشان کنیم و آن اینکه علم حضوری همیشه با علم حصولی همراه است؛زیرا ذهن و دستگاه ادراکی ما همواره از یافتههای حضوری به طور خودکار عکسبرداری میکند و مفاهیم و صورتهای خاصی را ازآنها گرفته، سپس به تجزیه و تحلیل و تعبیر و تفسیرهایی درباره آنها میپردازد؛ مثلا، هنگامی که دچار ترس میشویم (علم حضوری)ذهن ما از حالت ترس، تصویری برمیدارد که پس از رفع آن حالت، میتوانیم آن حالت را به خاطر بیاوریم و یا تجربه خود را برایدیگران بازگو کنیم (علم حصولی).
در ادراک عقلی، آنچه برای فرد حاصل میشود در واقع، یک مفهوم است، نه درک و شهود خود شیء؛ چنانکه ادراک حسی نیز چهرهها و برخی از ابعاد واقعیت اشیا رابه ما نشان میدهد، نه شناخت حقیقت و ماهیت اشیا را."