Abstract:
اسکندر مقدونی به عنوان برجستهترین دشمن ایران زمین سهم مهمی در ادبیات حماسی فارسی دارد. پرداخت جامع و مفصل فردوسی، داراب نامه ی طرسوسی، داراب نامه ی بیغمی و ده ها متن دیگر به زندگی و کارهای او، بخشی از این سهم را شامل می شود. اما این شخصیت تاریخی که درکشورگشایی و نظامی گری به اسطوره ای درادبیات ملل بدل شده، در ادبیات فارسی جایگاهی دوگانه دارد؛ رویه ی نخست آن مربوط به متونی است که عمدتا پیش از قرن ششم تالیف شده اند و سرآغاز آنها هم به دوران پیش از اسلام باز می گردند. در این متون اسکندر گجسته یا ملعون در مقام دشمن قرار دارد، از سوی دیگر، برای توجیه بخشی از اندیشه ی سیاسی ایرانیان باستان، وی به نوعی به نسل دارا (آخرین پادشاه کیانی) متصل می شود. در رویه ی دوم که شاخص ترین تجلی آن در آثار نظامی گنجوی است، شخصیت اسکندر تحولی عظیم پیدا میکند. حکیم گنجه در دو اثر عرفانی خود: شرفنامه و اقبالنامه از اسکندر غاصب، عارفی پیامبر گونه می سازد که البته در جهان گشایی هم ید طولایی داشته است. در این مقاله ، تحول شخصیت اسکندر با توجه به نقش آن در حیات سیاسی ایران، ازمنظر هویتی بررسی شده و نقش دوگانه آن در ادب فارسی، در نسبت با خرد سیاسی ایرانیان سنجیده می شود.
Machine summary:
"حال پرسش اینجاست که آیا اندیشه سیاسی یا به تعبیری عام تر، سنجش خرد سیاسی، می تواند میزانی برای بررسی هویت ملی باشد؟ و با فرض آنکه این پرسش مثبت باشد، آنگاه پرسش اصلی این مقاله مطرح می شود که : منابع نگارش این دو حکیم پارسی گوی، یکی در خراسان بزرگ و دیگری درگنجه ، چه تفاوت هایی داشته که روایتشان از یک حادثه و شخصیت به این شکل متفاوت است ؟ آیا اساسا دوگانگی منابع ، منشاء این تفاوت است یا مبنای گفته آنها، نوعی دگرگونی در مسأله هویت ایرانی به ویژه در عرصه اندیشه سیاسی است ؟ پاسخ به این پرسش ، در واقع اصلی ترین فرضیه این پژوهش است ؛ با بررسی زمانه دو شاعر، دغدغه های اجتماعی و حاکمیت سیاسی عصر آنها، می توان دریافت که چطور اسکندر جهان گشای در عرض چند سده ، به اسکندر ذوالقرنین ـ که شخصیتی پیامبرگونه در قرآن دارد ـ تبدیل می شود.
بدون شک ، دهقانی که نظامی به آنان اشاره می کند [حکیم فردوسی]، برای آنکه در چارچوب اندیشه شهریاری بتوانند غلبه اسکندر رومی را بر ایرانشهر و شهریار ایرانی توجیه کنند، به طرح ادعای هم خونی دارا و اسکندر پرداخته است ، در حالی که نظامی گنجوی در شرایط سیاسی متفاوتی مثنوی خود را سروده و نیازی به توجیه یاد شده نداشته است ، زیرا در روزگار نظامی دیگر دودمان های ایرانی بر سریر قدرت نبوده اند و ورود طوایف ترک و زردپوستان شرقی و استیلاء بر ایران ، تأثیر زیادی بر افول اندیشه ایرانی داشته است ."