Abstract:
تأویل و معنا و قلمروهای مرتبط با آن در مقالات شمس تبریزی از جمله موضوعهایی است که با همة اهمیت و کارکردی که در حیطة پژوهشهای عرفانی و بهویژه مولویشناسی و نیز شناخت احوال و افعال شمس تبریزی دارد، هنوز چنانکه باید مورد تدفیق و تحقیق قرار نگرفته است. شمس از آنجا که ذاتا شخصو شخصیتی درونبین و رمزگرا دارد، به مسألة تأویل توجه بسیار نشان داده است و تقریبا در سراسر مقالات، تأویل را در تمام ساحتها پیش چشم داشته است و از آن در جهت بسط و تحکیم افکار خویش سود برده است. این قلمرو تأویلی گرچه از ریزترین نکتههای لغوی و اشیاء ملموس و مادی تا مهمترین مباحث معرفتی و مسایل کلامی و اجتماعی را در بر میگیرد، اما هدف اصلی و اولی در این مقاله ـ با نگاهی به شیوههای رویکرد هرمنوتیک معاصر ـ طبقهبندی و تحلیل نگرههای تأویلی شمستبریزی در باب آیات و روایات است و بازکرد نوع نگاه ویژهای که او غالبا برخلاف جمهورعرفا و مفسران از این دو مقوله به عمل میآورد و بعضا نکتههایی بسیار بدیع و ممتاز و دیگرگون ـ وعمدتا انسانگرایانه و مردممحور ـ از بطن آنها استخراج مینماید که در جای خود نیازمند نگاهی جدی و جدید و تبیین ژرف و همهجانبه است.
Machine summary:
"ب ) محور دوم تأویل های شمس ، نوع تفسیرهای خاصی است که او برخلاف جریان غالـب و قاهر فرهنگی و سیاسی جامعه و دوران خود به جای میآورد و ظاهرا هیچ بیم و هراسـی هـم از هیچ کس ندارد، نه از انجماد فکری ذهنیت های بسته و نه از قدرت مسلط حاکم بر جامعـه کـه نمونه های این شیوه هم بسیار زیاد اسـت و خـود نیـاز بـه مقـال و مقالـه ای مسـتقل دارد، امـا اشارت وار میتوان به تأویل او از جملۀ مشهور عارفان که میگویند: «المجاز قنطرة الحقیقـۀ» یـاد کرد که میگوید: «الحقیقۀ قنطرة المجاز» (ر.
اما مولوی از آنجا که عمیقا زیر نفوذ نگاه شمس است ، با نگاهی متفاوت به همین حدیث ، مسئله را به گونه ای دیگر میبیند و میگوید که اگر خـوب دقـت شـود، زر غبـا میـان عاشـق و معشـوق نمیتواند جای و جایگاهی بیابد، چه برای تجدید محبت و چه برای تکمیل آن ، چرا کـه نسـبت عاشق و معشوق ، نسبت ماهی و دریاست و چنان که امتداد حیات آبزی بدون آب ممکن نیسـت ، امتداد حیات جان عاشق هم بدون معشوق ممکن نه : «نیســت زر غبــا طریــق عاشــقان سخت مستسقی است جان صادقان نیســت زر غبــا طریــق ماهیــان زان که بیدریـا ندارنـد انـس جـان در دل عاشق به جز معشوق نیست در میانشان فـارق و فـاروق نیسـت بــر یکــی اشــتر بــود ایــن دو درا پس چـه زر غبـا بگنجـد ایـن دورا هیچ کس با خویش زر غبـا نمـود؟ هیچ کس با خود به نوبت یار بود؟» (مولوی، ١٣٨١، د ٦: ١٠٢٧)."