Abstract:
ریچارد مک کی رورتی نوپراگماتیست معاصر آمریکایی است. وی با نقد مقولات رایج در فلسفه سنتی ازجمله حقیقت، دانش، منطق و فلسفه معرفت شناسی را سوژه ای مدرن تلقی می کند که با جعل ذهن، توسط رنه دکارت ظهور یافته است. رورتی تفکیک ذهن بدن را امری بی سابقه می داند که در فلسفه دکارت خلق شده است؛ سپس می نویسد در خلق این مسئله، دکارت را این تصویر بسیار بزرگ و قوی مساعدت کرده است که ذهن انسان همانند آینه بسیار بزرگی است که جهان را بازنمود و منعکس می کند. به نظر رورتی، این تصویر امری اعتمادناپذیر است. در این مقاله دیدگاه رورتی درخصوص مسئله ذهن و بدن را بررسی می کنیم. فرضیه اصلی مقاله این است که رورتی به هیچ وجه دنبال راه حل و استدلال، برای انتخاب یگانه انگاری یا دوگانه انگاری یا هر نظر دیگری نیست؛ بلکه رویکرد فسخ گرایانه را بر رویکرد حل گرایانه ترجیح می دهد. وی با گزینش فیزیکالیسم غیرتقلیل گرا و هرمنوتیک، درصدد پرکردن خلا به وجودآمده از کنارنهادن معرفت شناسی نیست و رابطه خود انسان و جهان را رابطه ای علی قلمداد می کند.
Machine summary:
"رورتی با بیان این مطلب که فلاسفه تحلیلی قادر نیستند بدون تمایزاتی که کانت مرسوم کرده است بنویسند، مینویسد که «گویی نه کواین و نه سلارز نمیخواهند حلقه آخری که آنها را به راسل و کارناپ و «منطق بهعنوان ذات فلسفه»، وصل میکند را قطع کنند» (Rorty, 1980: 172).
رورتی قصد خود را بیان پاسخ و نظریه جدیدی در این باره نمیداند؛ اما در کتاب عینیت، نسبیت و حقیقت (Objectivity, Relativism, and Truth: Philosophical Papers ι) با پذیرش «فیزیکالیسم غیرتقلیلگرا» (Non- reductive physicalism) ، رابطه انسان و جهان را رابطهای علی بیان میکند.
رورتی در مقالهای باعنوان «فیزیکالیسم غیر- تقلیلگرا» (Non- reductive physicalism) به شرح نظریه خود، درباب رابطه جهان و انسان میپردازد، اما همانطوریکه اشاره شد رورتی در حل مسئله نمیکوشد و بنابراین مینویسد «اگرچه مورد بحث قرار میدهم راهحلهایی برای مسئله ذهن- بدن، اما این به منظور پیشنهاد یک پاسخ نیست، بلکه برای روشن ساختن این است که من فکر نمیکنم چنین مسئلهای وجود داشته باشد» (Rorty, 1980: 8).
بنابراین رورتی با تهی و بیمعناخواندن حقیقت، بهعنوان مطابقت با واقعیت و بازنمایی صحیح، حقیقت را هدف تحقیق نمیداند (Bilgrami, 2000: 244) و به همین منظور، پراگماتیسم را بدین علت که جستجوگر «حقیقت» نیست و نیچه را که برای «نخستینبار به صراحت بیان کرد که باید از ایده «شناخت حقیقت» بهکلی دست برداریم» (Rorty, 1989: 27)، میستاید."