Abstract:
هرگاه از ادبیّات معاصر ایران سخن به میان می آید، نام فروغ فرخزاد همانند ستارةدرخشانی در آسمان شعر این دوره میدرخشد، همواره نام او به عنوان یکی از برجسته ترین شاعران ایران، زبانزد ادب دوستان است و بزرگان عرصة ادبیّات در بارة او مقالهها و کتابها نوشتهاند. این مقاله نیز قصد دارد مضمون تنهایی و انزوا را در شعر و زندگی او مورد بررسی قرار دهد و به چند سوال زیر پاسخ دهد:
1 ـ چرا فروغ فرخزاد که از بزرگترین شاعران معاصر ایران است، یک شاعر انزواطلب است؟
2 ـ با توجّه به موقعیّت و شرایط جامعه و زندگی، فروغ فرخزاد در شعرش چقدر تحت سیطرة تنهایی و انزوا قرار گرفته است؟
3 ـ مفاهیم و مضامین مرتبط با این موضوع در شعر فروغ فرخزاد چگونه است و او چه اندازه تلاش کرده است تا به رهایی برسد؟
Machine summary:
(شفیعی کدکنی،1380: 61) حقیقت این است که در شعر نو ایران که با نیما یوشیج آغاز می شود یک توده یأس وجود دارد که شاعر را به کنج تنهایی و انزوا فرا می خواند، شاعران اغلب ناامیدند، خود نیما که سردمدار شعر نو ایران است در شعر «افسانه» می گوید: ای دریغا، دریغا، دریغا/ که همة فصلها هست تیره/ از گذشته چو یاد آورم من/ ولی بیند چشمم خیره خیره/ پر زحیرانی و ناگواری (یوشیج،1370: 51)، روحیة شکست و حسرت و فرو رفتن در تنهایی و گریستن، بعد از نیما در شاعران پیرو او آشکارتر می شود، نمونة بارز، مهدی اخوان ثالث است که بارها اندوه و یأسش را در شعر بیان کرده است، در شعر «قاصدک» می گوید: قاصدک/ ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند ( اخوان ثالث،1371 : 127).
به عنوان نمونه، واژة «بهار» در شعر شاعری مثل رودکی که در قرن چهارم زندگی می کند این گونه نمود دارد: آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب/ با صد هزار نزهت و آرایش عجیب / شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان/ گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب (رودکی،1372 : 97) در ادامه، حافظ در قرن هشتم می گوید: به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم / بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم (حافظ،1385: 475) اما در دورة معاصر، فروغ چنین میگوید: خندید باغبان که سرانجام شد بهار/ دیگر شکوفه کرد درختی که کاشتم/ دختر شنید و گفت جه حاصل از این بهار / ای بس بهارها / که بهاری نداشتم ( فرخزاد،1282 :64).