Abstract:
در این نوشتار تلاش میشود از چشماندازی دیگر، داستان حی بن یقظان چونان پیشنمونه و الگوی نخستین داستاننویسی فلسفی برای آموزش تفکر، تامل و خردورزی در پارادایم ایرانی ـ اسلامی بازکاوی و بازسازی عملی گردد و شیوههای کاربست آن در کلاس درس و حلقههای کندوکاو فلسفی باز نموده شود. فرهنگ و فلسفه ایرانی ـ اسلامی هرچند حاوی مولفهها و عناصر غنی ادبی، علمی و فلسفی است، کمتر از آنکه باید و شاید محل توجه و تفحص پژوهشگران حوزه تعلیم و تربیت و بویژه در دوره اخیر دستاندرکاران برنامه فلسفه برای کودک و نوجوان واقع شده است. برخی مدعیان و مترجمان این برنامه در ایران بر این باورند که فلسفه برای کودک، خاستگاه غربی دارد و از فرهنگ و فلسفه غربی برخاسته و از آن مایه میگیرد و از آبشخور آن سیراب میشود. در نتیجه، چنین ادعا میکنند که در روش و همچنین در محتوا میبایست به بنیانگذاران و پیشگامان این برنامه اقتدا کرد و حتی داستانهایی را ناهمساز با شیوه زیست ایرانی و ناهمخوان با فرهنگ و جهانبینی اسلامی با هدف به اصطلاح آموزش تفکر برگزیده و در شمار انبوه ترجمه کرد. در مقابل، مدعای مقاله حاضر این است که حیّ بن یقظان، یک داستان فلسفی عادی نیست، بلکه میتواند با دخل و تصرف و بازسازی و بازنویسی، همچون الگوی الهامبخش داستاننویسی فلسفی در برنامه فلسفه و کودک بومی در ایران نگریسته و بکار بسته شود؛ گو اینکه داستانهای فلسفی بسیار دیگری نیز در آثار ادبی و فلسفی فارسی یافت میشوند که میتوانند در این حوزه بکار آیند و کارگر بیفتند.
Machine summary:
با اینکه بدرستی معلوم نیست ابنطفیل فلسفه را در کجا و پیش چه کسانی آموخته است، اما همة منابع متقدم و متأخر، مقام علمی و فلسفی او را ستایش کردهاند و وي را یکی از فیلسوفان نامدار برشمردهاند و نوشتهاند که در جمیع اجزاء حکمت، صاحبنظر بوده و اشتیاق وافری به جمع میان حکمت و شریعت داشته است و نیز در دیگر دانشهای اسلامی از آگاهی گستردهيی برخوردار بوده است.
داستان از این قرار است که فرض کنید کور مادرزادی یاد گرفته باشد اشیاء کروی و مکعب مربع یا مکعب مستطیل را با لمس کردن تشخیص دهد، حال اگر ناگهان بینا شود، آیا میتواند بدون لمسکردن و تنها از راه مشاهده صرف همان اشیاء و با اتکاء به تصورهای لمسيی که پیش از این داشته است، آن اشیاء را از یکدیگر بازبشناسد یا نه؟( ) ابنطفیل عین همین داستان فرضی را در حیبن یقظان پیشگویی کرده است و بسیار دور از ذهن نیست که مولینو و لاک که با ترجمة لاتین اثر ابنطفیل آشنا شده بودند، تحت تأثیر او چنین مسئلهيی را طرح کرده باشند.
ولی چون پنهانی ازدواج کرده بود، از ترس اینکه پادشاه از این راز آگاه شود همراه با «یقظان» و گروهی دیگر از دوستان که به آنان اعتماد داشت، فرزند خود را به ساحل دریا آورد و تا جایی که ممکن بود او را از شیر سیر کرد و سپس او را درون تابوتی چوبی گذاشت و درِ بالای آن را با میخ محکم کرد و دست به آسمان دراز کرد و گفت: «خدایا تو این نوزاد را از هیچ پدید آوردی و در رحم من پروردی، حال او را به تو میسپارم، خودت او را از گزند روزگار در امان نگهدار و زندهاش بدار».