Abstract:
در روزگار معاصر برخی از دلسوزان نگرانی خود را این گونه ابراز میکنند: «آیا خط به موزه میرود؟»
پشت این جملة ساده مفهوم عمیقی نهفته است. سپردن خط به موزه به مفهوم دربند کشیدن شالودهای کهن و هوبت دیرپای
فرهنگی ماست. بهراحتی نمیتوان از سنت کتابت چشم پوشید و ارزشهای پرشمار آن را در قوام و دوام فرهنگ نادیده انگاشت.
شاید از فرط نزدیکی به موضوع و هجوم پرشتاب فضای مجازی نیاز به بازخوانی فضیلتهای کتابتنگاری بیش از پیش احساس
میشود و این امر مهم برای نسل جدید اهمیت مضاعفی دارد.
صرف نظر از کاتبان قدیمء در همین نزدیکیها و از اهالی امروزء چهرههای مطرحی هستند که چهل سال دل در گرو لذتهای
کتابت بستهاند و با نجوای درون لحظات معنوی و دلچسبی را با آن تجربه کردهاند: سلوک و تلاش آنها و درس گرفتن از پشتوانة
معنوی و غنی نگارش, گامی است برای اینکه سرمایة گرانقدر کتابت را در دوره فعلی با ثمن بخس معاوضه نکنیم و دریابیم که آنچه
به فراموشیاش میسپاریم با آنچه به دست می برابری ندارد.
بهمنظور بررسی جنبههای گوناگون این موضوع پای صحبت یکی از کتابتنگاران سختکوش معاصر نشستهایم. استاد حسین
خسروی,» کاتب بیش از پنجاه اثر خوشنویسی در سی سال گذشته بوده و تاکنون نکات خواندنی زیادی را مطرح کرده است. حدیث
کتابت. حدیث رنج و خودساختگی کاتب است. در این گفتوگو به برخی از ابن زوایا اشاره شده است.
Machine summary:
"گــــــــــــــــفـــــــت و گـــــــــــــــــــــــو در فضایل کاتبی گپ و گفت با استاد حسین خسروی، کتابتنگار معاصر کاوه تیموری اشاره در روزگار معاصر برخی از دلسوزان نگرانی خود را اینگونه ابراز میکنند: «آیا خط به موزه میرود؟» پشت این جملة ساده مفهوم عمیقی نهفته است.
همان سال معلم دینی ما آقای سالاری، خط مرا که در روزنامة دیواری دید، به سایر معلمان گفت که این خط معجزه است.
ایشان گفت: «توی این چند سال که کتابهای تو به اینجا میآمد، هر بار به خودم میگفتم که این من بودم که برای تشویق تو، آن سال عکاس آوردم تا از خطهای عمادالکتاب عکس بگیرد».
به ادارة فرهنگ و هنر رفتم و آنجا آقای بیهقی گفتند که خط شما در تهران انتخاب شده است و باید به تهران بروید.
شما شاگرد چه کسی بودید؟ از توفیقهای مشهدیها این بود که از سال ۱۳۴۷، هر تابستان استاد حسین میرخانی به مشهد تشریف میآوردند و کلاسهای خطاطی سهماهه برگزار میکردند.
ایشان گفت: «بگذار برایت یک خط بنویسم» و این آخرین سرمشقی بود که استاد در سال ۱۳۵۶ برای من نوشت: دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست پرده بردار ز رخ زان که چنین حاصل ماست یک روز از دبیرستان برمیگشتم که استاد را دیدم.
علت اصلیاش این است که در سال ۶۱ برحسب اتفاقاتی، خط میرعماد به دست من رسید و من کتابت ایشان را دیدم.
البته کسی هم بوده که شش ماه زمان برای کتابت در نظر گرفته است، اما بعد از ۲ ماه فقط ۲ صفحه نوشته و کار را بازگردانده و گفته که من نمیتوانم و کار سختی است."