Abstract:
ایران، در فرآیند تاریخی خود با دردها و معضلات زیادی در بخشهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مواجهه بوده است که کمتر برای درمان این دردها چارهای اندیشیده شده است؛ دردها و مشکلاتی که در عقب ماندگی اجتماع و سیاست و اقتصادمان نقش بسیار زیادی داشته است. به عبارت دیگر، این دردها، بستر و فضای جامعه ما را تحت تاثیر خود قرار داد و بن بستهای جدی را ایجاد کرد. دردهای تاریخ ایران را در مقولههای زیر می توان طبقه بندی کرد: وجود جنگهای پرشمار داخلی و خارجی؛ اصالت نداشتن عقل فردی یا عقل خودفرما و خودمنشا؛ شکل نگرفتن عقل فلسفی و تن دادن به تقید، تعهد و تعبد؛ رواج و گسترش بیش از اندازه خرافه، افسانه و طلسم؛ فقدان تسلسل فکری در میان اندیشمندان (تعارض اندیشگی)؛ فقدان درد اجتماعی در میان اندیشمندان؛ بیمیلی نسبت به تغییر و نبود محرکهای تاریخی در جامعه؛ عدم همبستگی و زیست اجتماعی (درون گرایی، خود محوری و بیگانه گریزی)؛ ایلیاتی بودن حکومتها؛ عدم شکل گیری طبقه به معنی واقعی؛ وجود بحرانهای دراز مدت و آزار دهنده جانشینی و مشروعیت؛ قدسی بودن سرشت شاهان و عدم نقادی نسبت به آنها؛ فاصله زیاد میان دولت و ملت؛ وجود خرده مالکی و شکل نگرفتن بزرگ مالکی که در این مقاله به هر یک از این مقولهها خواهیم پرداخت.
Machine summary:
"یعنی اگر تاریخ درازمدتمان را روی یک خط افقی ترسیم کنیم، میبینیم که تفاوت چندانی بین دیوانسالاریهای ساسانی، سلجوقی، صفوی و قاجار وجود ندارد و همه آنها تقریبا همسان هستند، که این نشان میدهد که جامعه ما میل به تغییر نداشته است.
» در حالی که وقتی به تاریخ اروپا نگاه میکنیم، میبینیم تاریخ اروپا یک سیر صعودی دارد: ابتدا یونان را در نظر بیاورید، سپس افتی در قرون وسطا به وجود میآید، اما از رنسانس به بعد دوباره جهش شروع میشود و از این دوران این تمدن به سرعت گسترش پیدا میکند که هیچ تمدن دیگری در دنیا قادر به تقلید آن هم نیست.
بنابراین، یکی دیگر از دردهای تاریخ ما که با این موضوع ارتباط دارد، این است که مقامات ما اعم از دینی و سیاسی، شرایط را برای انتقاد به وجود نیاوردند.
مثلا عین الدوله که از مخالفان سرسخت مشروطه بود، دوباره صدر اعظم میشود که این نشان میدهد تغییر آنچنانی صورت نگرفته است، چون بستر تغییری وجود نداشته است.
ناصرالدین شاه وقتی که از سفر اول اروپا بر میگردد، شماری از ابزارها و اندیشههای اجتماعی را از غرب با خودش میآورد، ولی به این فکر میکند اگر این ابزارها و اندیشهها گسترش پیدا کند، قدرت مطلقه او از بین میرود، بنابراین، جلوی همه آن اندیشهها را میگیرد.
به این دلیل است که مطلقیت تفکر حاکمان ما اجازه تغییر و دگرگونی و میل به سمت تعالی و تکامل را به جامعه ما نداد و جامعه ما در همان نقطه اولیه خود باقی ماند."