Abstract:
اسپینوزا خدا را تنها جوهری می داند که وجود دارد و همه چیز تجلی اوست. از نظر او خدا به واسطه صفاتش که از حیث ذات و عدد نامتناهی و با ذات او متحدند، در عوالم نامتناهی تجلی می کند و البته در این عالم با دو صفت فکر و بعد تجلی کرده است. تصور اسپینوزا از خدا چندان شفاف نیست و شارحان فلسفه او را به چالش انداخته است؛ چنانکه پاره ای او را دئیست، پاره ای ملحد و پاره ای همه خدا انگار دانسته اند. این تفاسیر متعارض، تحلیل تلقی او از خدا را ضرورت می بخشد. در خصوص نسبت میان ذات و صفات خدا و در تفسیر تعریف 2 از بخش 2 اخلاق «2d2»، دو نظریه مهم وجود دارد: یکی نظریه مجموعه که بر طبق آن ذات خداوند مجموعه ای از صفات متمایز است و دیگری نظریه کلیت که بر اساس آن، ذات خداوند عین کلیت صفات غیرمنفصل خواهد بود. در این مقاله تفاسیر متفاوت در باب تصور اسپینوزا از خدا و تمایز میان ذات و صفات او بررسی شده است.
Spinoza thinks that God is the only existent substance and all things are manifestations of it. In his view the manifestations of God in all infinite worlds is by his attributes which are infinite numerally and by their natures and they are united with his nature. In this world his nature has manifested by two attributes: thought and extension. Spinoza’s conception of God is so ambiguous that about it too many discussions took place between his commentators. Because of this he was called deist by some، atheist by some and pantheism by some. These paradoxical interpretations made it important to analyze his conception of God. There are two important theories in regard to the relation between nature and attributes of God: the theory of collection، according to which God’s essence is a collection of distinct attributes، and the theory of totality according to which God’s essence is identical with totality of his non-discrete attributes. This article tries to assess these deferent interpretations of Spinoza’s conception of God.
Machine summary:
اسپينوزا در ادامۀ نامۀ خود ميگويد که اگر من بگويم هر جوهري تنهـا يـک صـفت دارد؛ اين سخن ، سخن نااستواري خواهد بود و نياز به دليل خواهد داشت ؛ اما اگـر بگـويم مقصـود من از جوهر آن چيزي است که از يک صفت تشکيل شده است ، تعريف درست خواهد بود.
بـا ايـن همه خدا مختار است ؛ زيرا هيچ تعارضي ميان ضرورت و اختيار نيست ، بلکه اختيار از نظر او عبارت از اين است که وجود شيء تنها ناشي از وجوب يا ضرورت ذاتش باشد و عمـل او را تنها ذات او متعين کند؛ به بيـان ديگـر از لحـاظ وجـود و فعـل قـائم بـه ذات باشـد .
شري ديوو از مفسران اسپينوزا با توسل به تعريفي که اسپينوزا در تعريف ٢ از بخـش ٢ اخلاق (d١٢٢) از «ذاتي» به دست ميدهد و در آن «ذاتي» را چيزي مـيدانـد کـه بـدون آن ، شيء نه وجود خواهد داشت و نه ميتواند به تصور آيد (اسپينوزا، ١٣٦٤: ٦٥) ميگويد کـه اين تعريف ، وحدت ذات و صفات را منتفي ميکند.
اگر صفات جزيي ، آن چيزي هستند که مـلازم ذات خداست ، پس هر صفتي بايد براي تصور خدا، نه شرط لازم ، بلکه شرط کافي باشـد و ايـن با «d٢٢» تعارض دارد؛ زيرا بر اساس «d٢٢» تلازمي که برقرار ميشود، ميان خدا و همـۀ صفات اوست ، نه ميان او و يکي از صفات او و عليالقاعده تصور يک صفت بايد نه شـرط کافي، بلکه شرط لازم باشد.
اما تصور واقعي از خدا چگونه است و صفات چه نقشي در آن ايفا ميکننـد؟ بـر اساس تعريف اسپينوزا از صفت در «d١٤»٢ وقتي صفتي ادراک ميشـود، ذات خـدا، يعنـي قدرت سرمدي و مطلقا نامتناهي او ادراک ميشود.