Abstract:
تصوف به دلیل پای بندی به اصولی چون نظام احسن خلقت، جبر و تقدیرگرایی، و تسلیم طلبی در اعتقاد، و نیز به سبب تمایل به تساهل و تسامح در رفتار، اساسا بر وضع موجود چندان اعتراض و انتقادی ندارد. اما واقعیت این است که در عمل شکایت بزرگان صوفیه از اوضاع روزگار و کار و کردار آدمیان، در مجموع چندان هم اندک تر از شاعران و سایر مردمان نیست. ریشه این ناخرسندی ها را باید در چه عواملی جست وجو کرد؟ حقیقت این است که در بسیاری از دوره ها در هم آشفتگی اوضاع روزگار آن چنان شدید بوده است که حتی زبان بزرگان صوفیه را نیز به انتقاد باز کرده است. علاوه بر این دنیا گرایی و بی رغبتی به آموزه های دینی و بویژه فراموشی یاد حق از ذهن و زبان مردم و ارباب قدرت در زندگی روزمره و ایجاد درگیری های تعصب آمیز فرقه ای و وابستگی به مقام و ثروت به وسیله متولیان مذاهب، و البته روحیه حساس و هنرمندانه اهل تصوف، از عوامل موثر این نارضایتی ها بوده است.
Due to attachment to certain principles such as the supreme system of creation، determinism and fatalism، submission in faith and also because of the inclination towards endurance and idleness in behavior، mysticism fundamentally has not much objection to the present state of affairs however the fact is that in practice the complaint of the great sufi figures of their times and their people in general is not less significant than that of the other classes. The root of these dissatisfactions should be sought in what factors? The truth is that in many periods the country had undergone such agitation and turbulence that even great sufi figures had begun to raise their voices. In addition to the worldliness and indifference towards religious teachings particularly oblivion of the remembrance of God from the mind، and tongue of people، and those in power in everyday life and formation of conflicts between fanatical groups، attachment to wealth and position by the religious authorities and certainly the sensitive temperament of sufi figures are among the influential factors causing dissatisfactions.
Machine summary:
» (شـمس تبریزی، ١٣٦٩، ج٢، ص١١٨) سفیان ثوری وقتی عزلت و خانه نشینی امام صـادق را مشـاهده مـی کنـد بـر وی خرده می گیرد و امام علت عزلت خـود را چنـین بیـان مـی دارد: «فسـد الزمـان و تغیـر الاخوان» (عطار، ١٩٠٥، ج١، ص١٢) البته خود سـفیان ثـوری نیـز اعتقـاد چنـدانی بـه معاشرت با مردم نداشت و می گفت «این روزگاری است که خاموش باشی و گوشه گیـری زمان السکوت و لزوم البیوت .
» (جامی ، ١٣٣٦، ص٥٢) همین نایافت مسلمانی ، یا به قول ابوسعید ابـوالخیر، قحـط خدای، (منوی، ١٣٦٧، ج١، ص٢٩٨ و ٣٣٨) که بـه قـول سـهل تسـتری «مـانع نجـات همه » است ، (سلمی ، ١٩٥٣، ص٢٠٩) و به قول علی بن بندار صیرفی ، باعث «ناامیدی از اصلاح »، (همان، ص٥٠٣) آنچنان شقیق بلخی را غضب نـاک نمـوده بـود کـه وقتـی در سمرقند مجلس می گفت ، رو به قوم کرد و گفت : «ای قوم اگر مردهایـد بـه گورسـتان، و اگر کودکید به دبیرستان، و اگر دیوانه ایـد بیمارسـتان، و اگـر کافریـد کافرسـتان، و اگـر بندهاید داد مسلمانی از خود بستانید، ای مخلوق پرستان .
(افلاکی ، ١٣٦٢، ج١، ص٢٢٦) به این خـاطر اسـت کـه مولانـا نیـز ماننـد شمس تبریزی گاهی برای مدت زمانی اندک خود را از چشم یاران پنهان می کند تـا بـه خلوت و تنهایی و تعمق که خواستۀ درونی او است رسیده باشد.
(افلاکـی ، ١٣٦٢، ج١، ص٢٢٩) گریـز مولانـا از امیران و حاکمان و بازرگانان و دنیاداران نیز اغلب به این دلیل است که آنهـا بـا آمـدن خود آرامش او را بر هم می زنند و مال و ملک دنیایی را که او به تمامی رها کـرده اسـت فرایاد او می آورند.