Abstract:
یکی از منابع فکری دریدا و رویکرد ساختارزدایی ، اندیشه های هوسرل و روش پدیده شناسی است .دریدا از منتقدان جدی هوسرل و در عین حال به طور آشکار وپنهان تحت تاثیر عمیق وی نیز است . نقد عمده وی به هوسرل، به چالش کشیدن این ادعا است که بایستی در ساحت معرفت شناسی تمامی پیش فرض ها را به یک سو نهاد . من استعلایی به عنوان فاعل چنین فعلی است . دریدا مدعی است که خود این من استعلایی از دایره فرایند به تعلیق در آوردن پدیده شناسی بیرون می ماند . دریدا بر این باور است که هوسرل نیز یکی از بانیان متافیزیک حضور در قرن بیستم است. اوج متافیزیک حضور هوسرل در تلقی وی از نشانه ظهور پیدا کرده است .با این حال وی در تکوین ساختارزدایی ، هم به لحاظ ساختاری و هم به لحاظ محتوا از پدیده شناسی بهره های فراوان برده است . به اجمال اینکه این مقاله از دو بخش تشکیل شده است. دربخش اول نقد دریدا به هوسرل مورد ارزیابی قرار می گیرد و در بخش دوم تاثیرات هوسرل و پدیده شناسی بر دریدا و ساختارزدایی بررسی می شود .
Machine summary:
صرف نظر از اقتباس پیچیده و ضمنی ای که دریدا در ساختار زدایی هم در روش و هم در محتوا از پدیده شناسی می کند، وی آشکارا نیز بخش قابل توجهی از آثار خود را به هوسرل اختصاص داده است .
دریدا خاطر نشان می کند که اگر فرض کنیم پدیده شناسی توانسته باشد تمامی پیش فرض های موجود در تمامی حوزه ها را بازشناسی کند و سپس آن ها را مورد تقلیل پدیده شناختی قرار دهد،اما باز با این حال در دام صورتی دیگر از متافیزیک که ریشه در متافیزیک سنتی دارد گرفتار می آید.
دریدا بر این باور است این پیش فرض های متافیزیکی در شکل دهی پدیده شناسی بیشتر از همه در جایی ظهور پیدا می کند که هوسرل راجع به نشانه به بحث می نشیند.
"در بحث از مفهوم نشانه است که نقد پدیده شناسانه (phenomenological critique) از متافیزیک ، خویشتن را به مثابه ی لحظه ای، درون تاریخ تعهد متافیزیکی تسلیم می کند ( :١٩٧٣ ,Derrida ٥ )دریدا در مسیر و فرآیند بازشناسی مفهوم خود- حضوری، هوسرل را کسی می یابد که به طور همه جانبه و بنیادین به تحقق این مفهوم چشم دوخته است .
- defer روح Differance اما این تقلیل ساختار زدایانه در کدام مفهوم دریدایی پیش از دیگر مفاهیم او تحقق پیدا کرده است ؟ آیا می توان آن مفهوم را مفهوم کانونی اندیشه ی دریدا دانست ؟ با این که خود دریدا همواره تلاش می کند هیچ مفهوم کانونی برای فلسفه ی خویش نسازد و اساسا ساختار زدایی یکی از وظایف مهم خود را کانون زدایی می داند (decentering) (٣٥٣ :Ibid).