Abstract:
در زبان فارسي و اشعار كلاسيك درباره آسمان و تاثير آن بر انسان ها مطالب متنوعي مشاهده مي شود. معمولا هنگام شرح و توضيح اين اشعار به آرايه استعاره يا مجاز متوسل شده و اغلب آسمان، استعاره يا مجاز از خداوند، قضا و قدر و... دانسته مي شود. با نگاهي به پيشينه اعتقادي و اسطوره اي مشخص مي شود، آنچه در زبان موجود است و به تبع آن در بسياري از اشعار راه يافته است، نه تنها مجاز يا استعاره نيست؛ بلكه باورهايي استوار در فرهنگ گذشتگان اعم از ايراني و غيرايراني است كه همانند ديگر عناصر ديني و باوري بر محمل زبان به اشعار و زبان كنوني فارسي راه يافته است. اين پژوهش سعي دارد تا به ريشه يابي آسمان و باورهاي پيرامون آن براساس متون كهن ايراني و اساطير و باورهاي ملت هاي ديگر بپردازد و شواهد كاربردي آن باورها را در زبان فارسي با استناد به مثال هاي شعري تبيين نمايد. به دليل گستردگي ادبيات فارسي، ديوان چهار شاعر پارسي زبان سده پنجم؛ عنصري، منوچهري، ناصرخسرو و مسعودسعد به عنوان ملاك در نظر گرفته مي شود. پس از بررسي كاربردهاي مختلف آسمان در اين اشعار و مقايسه آن با اساطير و باورهاي متقدم بر آن ها مشخص مي شود كه همه كاربردهاي آسمان در آن ها داراي زمينه هاي اعتقادي بوده كه به صورت خودآگاه يا ناخودآگاه در زبان اين شاعران منعكس گشته است.
Machine summary:
"ولیکــــــــن اتفــــــاقی آسمانــــــــی کنــــــد تدبیــرهــای مــــرد باطــــل (ناصرخسرو، ٦٥:١٣٨٨) همیدانم که ایــن جـــور اســت ، لیکـن نـــدانــــم ز آسمــــان یــا آسمانگـــر (همان : ٥٣٣) تا بدیـــد اخترشنـاس احکــام تدبیــر ترا نزد او منسوخ گشت احکام چرخ چنبــری (عنصری، ٢٩٥:١٣٦٢) دو حال نیک و بد آید همی ز هشت فلک به هفت کوکب و از پنج حس و چار ارکان (مسعود سعد، ١٣٦٤: ٥٣٧) بـود قضـا و قـدر پیشـکار اختـر و چـرخ بود هــوا و زمیــن زیر بار آتــش و آب (همان : ٤٢) چرخ است ولیکن نه درو طالع نحس است خلد است ولیکن نه درو جوی عقار اسـت (منوچهری، ٢١٧:١٣٩٠) بــه گــردون گردنــده ماننــد و زیشــان جهــان را هــم از خیــر بهــره ، هــم از شــر (عنصری، ٤٥:١٣٦٢) سیاست و کرم خواجه گردش فلک اسـت کــزو ســوار پیــاده شــود، پیــاده ســوار ج (همان :١٠٩) اما بیت هایی نیز دیده می شود که شاعر، زیر تأثیر عقل و آموزه های دینی، هر گونه تأثیر را از آسمان سلب میکند: ز اختران که همه سـرنگون کننـد غـروب چه سعد باشد و نحس وچه نفع باشد و ضـرر تو ای برادر خود را مـیفکن از ره راسـت ز چرخ و اختر هرگز نـه خیـردان و نـه شـر (مسعود سعد، ٣٤٨:١٣٦٤) چرخ را نیست گناهی، به خرد یار شدم زان که این چرخ به هر وقتی مأمور قضاسـت (همان :٧٢) خرد آن داشت کو نیـک و بـد خـویش ز ایـــزد دیـــد نـــه از آســـمان دیـــد (همان :١٨٨) مولوی نیز به پندار تأثیر آسمان بر سرنوشت آدمیان اعتراض می کند: ملک زان داده اسـت ما را «کن فکــان » تـــا ننالــــد خلـــق ســـوی آسمـــان (مولوی؛ به نقل از یاحقی ، ١٣٧٥: ٤٧)."