Abstract:
در اين مقاله، داستان خسرو و شيرين نظامي با استفاده از فرضيه هاي مطالعات پسااستعماري و نشانه شناسيِ فرهنگي ارزيابي مي شود. حضور شيرين در جايگاه يك مهاجر زن در سرزمين مدائن و خواسته دوگانه فرهنگ ميزبان از او براي همانند ي با اين فرهنگ، رعايت تفاوت با آن از يك سو، و تعصب و تاكيد شيرين براي حفظ و اجراي رمزگان هاي فرهنگي سرزمين «خود» از سوي ديگر، وضعيت شيرين را دچار چالش هاي فراوان كرده بود. در اين مقاله سازوكار فرهنگ مركز در سرزمين ميزبان، براي به حاشيه راندن شيرين، و فرايند «ديگري سازي» به مثابه راهكار مقاومتي شيرين براي حفظ هويت فرهنگي «خود» در سرزمين ميزبان بررسي مي شود و نقش جنسيت در موفقيت اين فرايند نشان داده مي شود.
پژوهش در پايان به اين نتيجه مي رسد كه فرهنگ مركز در سرزمين ميزبان تلاش مي كند شيرين را در جايگاه يك «ديگري» خطرناك، كه قصد بر هم زدن نظم تثبيت شده فرهنگ غالب را دارد، به حاشيه براند. بنابراين، وضعيت شيرين در سرزمين ميزبان، زمينه را براي شكل گيري فرايند ديگري سازي از سوي او در ارتباط با افراد سرزمين ميزبان، به مثابه اقدامي مقاومتي و ضد هژمونيك، براي تثبيت هويت فرهنگي «خود» فراهم كرد.
ديگري هاي شيرين در اين منظومه در دو دسته بزرگِ «ديگري هاي دور» و «ديگري هاي نزديك» قرار مي گيرند. جالب اين كه «ديگري هاي جنسيتي» شيرين در سرزمين ميزبان، يعني مردان، در زير مجموعه «ديگري هاي نزديك»، و «خودي هاي جنسيتي» او، يعني زنان، در زيرمجموعه «ديگري هاي دور» جاي مي گيرند و شيرين در برابر دو گروه راهكارهاي متفاوتي در پيش مي گيرد.
منظومه خسرو و شيرين با اين خوانش مي تواند منعكس كنندهء صداي به حاشيه رانده شده اي باشد كه در مقابل صدا و فرهنگ غالب كشور ميزبان به دنبال خود مي گردد؛ صدايي كه در كشمكش عشق و هويت، با سربلندي، هويت فرهنگي خود را از زيرِ دست و پاي فرهنگ مركز بيرون مي كشد و به آن اعتلا و شكوه مي بخشد.
Machine summary:
"و اتفاقـا یکـی از راه هـای شیرین برای مقابلـه بـا رقیـب ، قـراردادن سـرزمین «خـود» در مقابـل سـرزمین «دیگـری »، متوجه کردن او به زیبایی و سرسبزی سرزمین «خود»، و برتردانستن آن و مفاخره بدان است : من آن مرغم که بـر گـل هـا پریـدم هــوای گــرم تابســتان ندیــدم چو گل بودم ملـک بـانوی سـقلاب کنون دژبانوی شیشه ام چـو جـلاب چو سبزه لب به شیر بـرف شسـتم چو گل بر چشمه های سـرد رسـتم در این گـور گلـین و قبـر سـنگین بـه امیـد تـو کـردم صـبر چنـدین چ ـو زر پـالودم از گرمـی کشـیدن فسردم چون یخ از سـردی چشـیدن (همان : ٧٠/ ١٣-١٧) در داستان نیز هرگاه نظامی شیرین را در سرزمین ارمن نشـان مـی دهـد، او در محیطـی سرسبز در میان گل و بستان با دختران و ندیمانی که هم سن و سال او هستند مشغول شادی است (همان : ٢٠/ ١٧-٢٦)؛ اما در مقابل ، او در تمام مدتی که در مدائن به سر می برد غمگین است و همواره نوستالوژی سرزمین خود را همراه دارد و مدام از گرمـی هـوا و دلگیربـودن قصر خسرو و قصر سنگی خود شکوه می کند."