Abstract:
گستردگي مضمون در هزار و يك شب كم نظير است؛ يكي از اين مضامين، عشق است. از آن جا كه عشق مضموني است كه تقريباً در سراسر اين كتاب ردپايش به چشم مي خورد، بررسي در اين زمينه ضروري مي نمايد. منظور از داستان هاي عاشقانه، داستان هايي است كه موضوع اصلي آن ها از آغاز تا فرجام، عشق و ماجراي عاشق و معشوق است. در اين پژوهش نخست، هزار و يك شب از لحاظ مضموني بررسي و سپس، داستان هاي عاشقانه آن بازشناخته مي شود. در ادامه، به نقد اين اثر از ديدگاه جامعه شناسي با رويكرد ساخت گرايي تكويني گلدمن پرداخته مي شود و با توجه به آن، قصه هاي عاشقانه هزار و يك شب طبقه بندي و تحليل مي شوند. اين طبقه بندي در واقع، گونه شناسي داستان هاي عاشقانه هزار و يك شب است. از ديدگاه گلدمن، ساختارهاي اثر با ساختارهاي اجتماعي پيوندي وثيق دارند و بايد جهان بيني پنهان اثر دريافت و ارتباطش با جهان بيني عام تري كه همان اجتماع و ذهن فرافردي است آشكار شود. بنابراين، انتظار است پس از اين تحقيق، به چگونگي شكل و ساختار داستان هاي عاشقانه هزار و يك شب دست يابيم و تعداد و گونه هايش را بشناسيم، خاستگاه داستان هاي هر طبقه را نشان دهيم و نقش تفاوت هاي فرهنگي و اقليمي مردم گروه و طبقه اي اجتماعي را در شكل گيري اين داستان ها مشخص كنيم.
Machine summary:
"این نکته ، که هزار و یک شب نویسندة مشخصی نـدارد و درواقع ، مردم طبقات گوناگون در اجتماعات و سرزمین هـای گونـاگون داسـتان هـایش را پدید آورده اند، قابلیت تحلیل و انطباق بـا روش و نظریـات گلـدمن در ایـن داسـتان هـا را افزایش می دهد؛ چراکه در نظر او، آفرینندگان آثار، ساختارهای ذهنی فرافردی اند و بـر ایـن باور است جبر تاریخی و اجتماعی بی آن که آگاه باشیم ، در متن حضور می یابد: «تـودة مـردم از زبان افسانه های لافونتن سخن می گوید؛ هر افسانه ای از دیدگاه تودة مردم بـه رشـتۀ نظـم کشیده شده است » (گلدمن ، ١٣٦٩: ٤٧).
او همچنین ، پری های قصه های ایرانی را دارای خصایص مثبت معرفی مـی کنـد کـه در تمامی داستان به قهرمان کمک می کنند، اما نظرهای دیگری نیـز دربـارة ایـن داسـتان هـا گفته شده است ؛ از جمله نظر کارادوو که به باور او داستان بدر باسم و جـوهره ریشـه هـای یونانی دارد؛ چراکه «در این داستان ، سرگذشت زن جادوگر افسون کاری آمده اسـت (ملکـه لاب ) که حکایت سیرسه در ایلیاد هـومر را بـه یـاد مـی آورد؛ او همچنـین ، دربـارة داسـتان حسن بصری و نورالنساء هم می گوید آن تاجی که هر که بر سر می نهادش از چشـم مـردم ناپدید می شد با حلقـۀ انگشـتری سـحرآمیز ژیگـس ، شـاه لودیـا، کـه ذکـر آن در روایـات هرودوت هم آمده است ، برابری می کند؛ ژیگس نیز هرگاه آن حلقه را در انگشـت مـی کـرد از دیدگان مردم ناپدید می شد» (همان : ٣٢)."