Abstract:
آنچه ما در این مقاله «فرهنگ تراژیک» مینامیم حاصل رهیافتهایی است که نیچه و آرتو، الگوی زیباییشناختی آن را به ترتیب در تراژدیهای یونان باستان و تئاتر شقاوت یافتند. میتوان گفت که تئاتر نزد نیچه و آرتو همچون الگویی در جهت توجیه زیباییشناختی از هستی عمل میکند. هدف نهایی این مقاله تبیین فرهنگی است که بر بنیان چنین دیدگاهی، یعنی توجیه زیباییشناختی از زندگی استوار شده و در برابر فرهنگی قرار میگیرد که تلاش میکند زندگی را به قسمی از عناصر ایدئولوژیک و سوبژکتیو تقلیل دهد. بنابراین ما در پایان، در ضمن یک مطالعه تطبیقی، به نقد این مسئله خواهیم پرداخت که وحدتی که در فرهنگ مدرن وجود دارد، وحدتی کاذب است که به واسطهی امری بیرونی بر زندگی تحمیل شده و مفهوم حقیقی فرهنگ مبیّن وحدتی درونی، همچون وحدت سبک اثر هنری است که با توجیه زیباییشناختی از هستی در پیوند میباشد. این پژوهش با استناد به منابع کتابخانهای و به خصوص با تمرکز به روی دو کتاب زایش تراژدی و تئاتر و همزادش تلاش میکند تا کیفیت این فرهنگ را در قالب شکلی از «کنشگری»، «کثرتگرایی» و «آریگویی» به زندگی و «امر نو» تبیین نماید.
Machine summary:
رهیافت های معرفت شناختی تئاتر در توجیه زیباییشناختی از مفهوم فرهنگ (یک مطالعه ی تطبیقی میان اندیشه های فریدریش نیچه و آنتونن آرتو) 1 سعید نیکورزم دانش آموخته کارشناسی ارشدرشته کارگردانی دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز محمد رضا خاکی دانشیار گروه کارگردانی دانشگاه تربیت مدرس (ص ٩١ تا ص ١٠٧ ) تاریخ دریافت مقاله ٩٤/٣/٢٨ تاریخ پذیرش مقاله : ٩٥/٦/٣١ چکیده آنچه ما در این مقاله «فرهنگ تراژیک » مینامیم حاصل رهیافت هایی است که نیچه و آرتو، الگوی زیباییشناختی آن را به ترتیب در تراژدیهای یونان باستان و تئاتر شقاوت یافتند.
مقدمه دو سرچشمه ی فرهنگ پیش از هر چیز لازم میدانیم تا بدین پرسش پاسخ دهیم که چه ضرورتی در عرصه ی شناخت ، ما را ملزم نموده است تا تصور کنیم یک مطالعه ی تطبیقی میان اندیشه های نیچه و آرتو مفید خواهد بود؟ هدف نهایی این مقاله را میتوان تلاش برای بازخوانی مفهوم «فرهنگ » نامید.
از این فیلم نامه ها تنها یکی، به نام پوسته و پدر روحانی به سال ١٩٢٧ و توسط ژرمن دولاک پرسش پاسخ دهیم که از چه رو تعبیری که آرتو و نیچه از مفهوم فرهنگ ارائه میدهند خود را در قالب مفاهیم به ظاهر بدبینانه ای همچون «امر تراژیک » و «تئاتر شقاوت » جلوه میدهد؟ لازم است تا در پایان این فرضیه را مطرح سازیم که آیا اساسا آنچه فرهنگ مینامیم نمیتواند به خودیخود به عنوان نتیجه ی تعمیم یافته ی توجیه زیباییشناختی از هستی در ذیل زیست جهان ما معرفی شود؟ توجیهی که با نظر بر اثر هنری و با تکیه بر گونه ای «وحدت سبک »١، در جهت استحاله ی مفهوم رنج و توجیه تراژیک از زندگی معنا پیدا میکند.