"میعاد در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست دارم.
آینهها و شبپرههای مشتاق را به من بده روشنی و شراب را آسمان بلند و کمان گشادهی پل پرندهها و قوس و قزح را به من بده و راه آخرین را در پردهای که میزنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنم تو را دوست میدارم.
در فراسوی عشق تو را دوست میدارم در فراسوی پرده و رنگ..."