Abstract:
این مقاله در تلاش است تا پیوند مفهومی بین بحرانهای بینالمللی مانند آنچه در پی 11 سپتامبر رخ داد و فرایند هویتسازی سیاست خارجی را مشخص کند. در این مقاله، بحران هویتسازی به عنوان یک پدیده سیاسی پایا مفهومسازی میشود. فرایند سیاسی توسط کنشهای معنادار کارگزاران اجتماعی شکل میگیرد، بنابراین به تنهایی میتواند توسط معنای تحلیلی درک شود. معنا توسط زبان منتقل میشود. زبان معنادار هرگز به گویندگان منفرد قابل تقلیل نیست. زبان کنشی جمعی است. مجموع اعمال مفصلبندیشده در زمینهای اجتماعی، گفتمان خوانده میشود. من با استفاده از رابطه تحلیل انتقادی گفتمان با نظریه هژمونی که توسط ارنستو لاکلا و شانتال موفه بسط یافت، قادرم که نشان دهم چگونه گفتمانهای هژمونیک به عنوان پیوند بین ساخت گفتمانی بحرانها و تغییر هویت به کار گرفته میشوند. شماری از مسایل در هنگام پیوند این دو طیف اندیشه، یعنی تحلیل انتقادی گفتمان و تئوری لاکلا با مفاهیم مختلف مقدماتی گفتمان شکل میگیرد. ساختار گفتمان «جنگ با ترور» حکومت بوش در بازه زمانی سپتامبر 2001 تا می 2003 به عنوان موردی برای اثبات مباحث نظری به کار گرفته میشود.
کلیشه پذیرفتهشده در ادعاهای زمان ما این است که ما در دنیایی با تحولات سریع، مهم و تغییر هویت زندگی میکنیم (کاکس 1981، روزنا 1990، والکر 1993، بیالی ماترن 2001 و هالستی 2004). به هر حال، به نظر میرسد که شتاب تغییرات امروزه همگان را شگفتزده کرده است. آشفتگی در زمینههای امنیت، اقتصاد، محیط زیست بینالمللی یا تغییرات فرهنگی ما را به سوالات چالشبرانگیزی مانند، اینکه "ما کجا میرویم"؟، "چگونه بر توسعه تاثیر میگذاریم"؟ و همچنین، "ما که هستیم؟" مواجه میکند.
در تحلیل ذیل، با این گونه سوالات سروکار داریم، ابتدا آنها را از منظر نظری، سپس روششناختی و در نهایت از منظر تجربی مورد بررسی قرار میدهیم. ویژگی این سوالات این است که آنها اساسا سیاسی هستند و به نظم بیشتری از سوژهها که در آن بافت مورد بحث قرارمیگیرند، میانجامد؛ سیاست چیست؟ چگونه میتوان پیوند بین امر سیاسی و امر اجتماعی را مفهومسازی کرد؟ چگونه میتوانیم رابطه میان کارگزاران اجتماعی و ساختارهای اجتماعی/سیاسی را متصور شویم؟ این سوالات را به شیوهای انتقادی مورد بحث و بررسی قرار خواهیم داد.
Machine summary:
من با استفاده از رابطۀ تحلیل انتقادی گفتمان با نظریۀ هژمونی که توسط ارنستو لاکلا و شانتال موفه بسط یافت، قادرم که نشان دهم چگونه گفتمانهای هژمونیک به عنوان پیوند بین ساخت گفتمانی بحرانها و تغییر هویت به کار گرفته میشوند.
انتقال معنا از طریق گفتمان صورت میگیرد، که به عنوان نیروی محرک در پس تغییرات اجتماعی مورد بحث قرار میگیرد؛ بحرانهای بینالمللی قطعا در فرایندهایی از تغییر به وجود میآیند، به گونهای که براساس خلا معنایی- که ممکن است به طور سنجیده و آگاهانه ایجاد شده باشند- شکاف ساختاری ملزم است با وضعیتی از مفصلبندیهای تکهتکه و نامعین پر شود.
هدف من این است که با پیوند تحلیل انتقادی گفتمان و نظریه هژمونیک که توسط ارنستو لاکلا و شانتال موفه (1985) بسط یافته، نشان دهم چگونه گفتمانهای هژمونیک به عنوان حلقه میان بحرانها و ساختارهای اجتماعی خدمت میکنند و چگونه از طریق آنها هویتسازی امکانپذیر میشود.
بر این اساس، لاکلا و موفه (1985: فصل 3)، ایدۀ وجود هارمونی را انکار میکنند و به طور طبیعی هویت جمعی را محدود کرده و بیان میکنند که چارچوبهای تفسیری مسلط نتیجۀ روابط دیالکتیکی خاص، بین آنچه که آنها منطق همارزی و تمایز میخوانند، است.
تحلیل دالهای خالی فرض اصلی برای تعقیب گفتمان ذیل این است که ما شاهد سکوت چشمگیری در روزهای بعد از 11سپتامبر هستیم؛ «[…] زبان خودش را با فروپاشی برجهای دوقلو نمایان کرد»، به گونهای که ریچارد جکسون (2005: 29) بیان میکند که برخی از ناظران از «خلا معنایی» در درک لاکلا و موفه (کمپل، 2002) صحبت میکنند، که به آشفتگی گفتمانهای مسلط ختم میشود.