Abstract:
ماهیت بشر، بهمنزلۀ بنیادیترین موضوعات در عرصۀ دانش سیاسی، برای نظریۀ سیاسی دلالتهای بسیار بااهمیتی دارد. این دلالتها، بهگونهای است که بهواسطۀ آنها امکان فهم نظریۀ سیاسی و دلایل تفاوت در نظریات سیاسی فراهم میشود. اندیشمندان سیاسی معمولاً، مشروعیت دیدگاه خویش دربارۀ سیاست و حکومت را بر تبیین و برداشت خاصی از ماهیت انسان بنا مینهند. اینکه نظریۀ سیاسی موجد چه نوعی از دولت به لحاظ وسعت سرزمینی باشد، مبتنی بر برداشت آن نظریۀ سیاسی از انسان است. مقالۀ حاضر به بررسی استلزامات چیستی انسان برای نظریهپردازی سیاسی میپردازد. براساس نتایج پژوهش حاضر، ماهیت بشر از طریق چند عرصۀ مهم، برای نظریهپردازی سیاسی نقش تعیینکنندگی و تقویمبخشی دارد. از جمله میتوان به تعیین غایات دولت، تعیین شکل حکومت، اعتقاد یا عدم اعتقاد به آزادیهای سیاسی و اجتماعی، اعتقاد یا عدم اعتقاد به اصل برابری سیاسی، فردگرا یا جمعگرا بودن نظریۀ سیاسی و همچنین محافظهکارانه بودن یا انقلابی بودن نظریۀ سیاسی اشاره کرد.
Human nature, as one of the most fundamental issues in the field of political science, has very important implications for political theory. These implications are in such a way that provides the possibility of understanding the political theory and the reasons for the differences in political theories. Political thinkers have usually based the legitimacy of their views about politics and government on a particular explanation and conception of human nature. This issue that what kind of government in terms of land area is caused by a political theory typically depends on the understanding of that theory from human nature. The present paper examines the implications of human nature for political theorizing. According to the findings of this research, understanding human nature plays a decisive and influential role in political theorizing through some influential areas including determination of government goals, specifying the form of government, believing or not believing in the political and social freedoms, belief or disbelief in the principle of political equality, Individualist or collectivist political theory and also conservative or revolutionary political theory.
Machine summary:
در نتیجه آنچه از مطالعۀ تاریخ نظریه پردازی سیاسی به دست میآید آن است که نظریه پردازان سیاسی، اساسا ایده ای دربارة ماهیت بشر را به کار گرفتند تا این ایده برای آنها پایه و اساسی را در زمینۀ دفاع از برخی اشکال حکومت در مقایسه با اشکال دیگر آن فراهم کند (٢٤ :١٩٩١ ,Plant).
پیداست که از آرای نظریه پردازانی مانند افلاطون و ارسطو نمیتوان اصل برابری سیاسی را استنتاج کرد، زیرا تلقی آنها از ماهیت بشر امکان نظری لازم برای این برداشت را فراهم نمی کند.
ضرورت طبیعی حضور در اجتماع برای انسان ، موجب میشود که نظریه پردازانی مانند افلاطون ، ارسطو و فارابی چندان در پی منافع و فواید این حضور نباشند، زیرا عضویت در اجتماع نتیجۀ ماهیت و طبع بشر است و زمینۀ رسیدن به سعادت را فراهم می کند.
او به پیروی از ارسطو، معتقد بود حکومت و جامعۀ سیاسی حاصل شر و تباهی بشر نیست ، بلکه نتیجۀ دو امر است : یکی مدنی بالطبع بودن بشر که موجب میشود هیچ کس حتی انسان های مؤمن و پاک نتوانند در تنهایی و به صورت جدا از اجتماع زندگی کنند و دیگری ضرورت حاکمیت و فرمانروایی انسان های شایسته و عادل بر اجتماع سیاسی (عنایت ، ١٣٧٧: ١٤٦ و .
بدبینی به انسان موجب میشود که نظریه پرداز سیاسی، ارزش چندانی برای حاکمیت فردی قائل نشود و معتقد باشد که سیاست درست عبارت است از ایجاد دولت نیرومند تا بتواند در مقابل سرشت سرکش و شرور تابعان خود، ایستادگی کند و آنها را به انجام آنچه صحیح میداند وادار کند.