Abstract:
در مقاله ی حاضر ، نویسنده تلاش دارد تا پس از تعریف « سیاست » به عنوان متغیر مستقل ، چگونگی رابطه ی آن را با حوزه ی « هنر » به مثابه ی متغیر وابسته مورد بررسی قرار دهد . از آن جا که سیاست به عنوان « قبضه کردن ، سازمان دادن و بهره برداری از قدرت در یک جامعه » تعریف می شود . می تواند در شکل دولت و نهادهای سیاسی رسمی و غیررسمی نمود یابد . در مقابل هنر نیز به عنوان رسانه ای که انتقال معنا از طریق آن صورت می گیرد با اشکال مختلف خود چون سینما ، رمان ، نقاشی ، مجسمه سازی با سیاست برخورد پیدا می کند چنان که در این پژوهش طرح خواهد شد رابطه ی میان
هنر و سیاست اساسا از چهار شکل خارج نیست:
١- هنر در حمایت از سیاست ٢- هنر در تقابل با سیاست
٣- سیاست درحمایت از هنر ٤- و سرانجام سیاست در تقابل با هنر
طبیعی است در هر یک از وضعیت های چهارگانه، مصداق های ارائه شده هم وجود دارد که
می تواند بیانی از اشکال قدرت سیاسی و هنر باشد. نتیجه ی حاصل از این رویکرد در رابط هی هنر و
سیاست نیز آن خواهد بود که با توجه به بعد زیبایی شناسانه ی هنر چالش از سوی سیاست یا سیاسی
کردن تحمیلی می تواند سبب تحریف هنر و کاهش ابعاد زیبایی شناسانه ی آن شود.
In the article the author attempts to identify the politics as an independent variable and considers its relationship with art as a dependent variable. In so far as the politics explains a society، its domination and organization of power from of the state and the nongovernmental and inter–governmental institutions. Art، in turn as a media that transmission of meaning occurs through it in various forms such as movie، novel، painting…، meets politics. This relationship. essentialy includes four items: 1. Art in support of politics 2. Art in contrast of politics. 3. Politics in support of art 4. And politics in
contrast of art. It is clear that all mentioned situations about the relations between
art and politics will explain different forms of political power. The main consequence of this attitude is that when the art is supported or challenged by politics، its aesthetic internal aspect will be reduced.