Abstract:
نظریه پاولف و مکتب رفتار، به عنوان یکی از روش های آموزش ـ به ویژه در روان شناسی یادگیری ـ و نیز یکی از شیوه ها و راه های پرورشی، مورد توجه و قابل تامل است و می توان از رهاورد آن برای بخش هایی از تعلیم و تربیت، بهره های ارزشمندی گرفت. اگر این مشرب درمعرض نقادی ما قرار می گیرد، ازآن روست که افکار و افعال آدمی را تماما در قالب محرک ها، بازتاب ها، محیط و نیز فرآیند فیزیولوژیک انسان تحلیل و تعقیب می کنند. آنجاست که هم این روند و هم مبانی آن که همان فلسفه پوزیتیویسم و ماتریالیسم و نیز آموزه های داروینی و دکارتی است، مورد نقد و چالش قرار می گیرد. ما با این نظریه، به منظور یک تکنیک علمی سر ناسازگاری نداریم،محل نزاع ما دیدگا ه های فلسفی،شناخت شناسی و روان شناختی و انسان است که صاحب نظران آنان، چنین نظریه ای را از دل آن استخراج کرده اند. همچنین با آن جهان بینی و معرفتی است که به دلایل ناصواب، به حذف روان شناسی و معنویت و نظام ارزش ها و باورهای قدسی آ دمیان پای می فشارند و به آن رنگ و بوی حیوانی می دهند. فقر اصالت و استقلال در اندیشه و معرفت انسان، فقر خودشناسی، تفکر و هنر، مغایرت با حقایق عقلی، جبرگرایی محیطی و فیزیولوژیک، انکار پدیده های روانی و نیز ناباوری به کیان اخلاق و ارزش ها، نقدهایی است جدی بر مکتب شرطی.
The theory of Pavlov and Behaviorism has been considered as one of the learning and training methods- specifically in educational psychology- and can be used in educational systems. This school is criticized، for it reduced the human behavior and thoughts in its analysis to stimuli، reflections، environment and the physiological process. This is why، this trend and its principles which are taken from positivism، materialism، Darwinism and Descartes’s doctrines have been criticized. We are not against this theory as a specific technique; the disputable point is physiological، epistemological، psychological and anthropological approaches which have been concluded by them، with the worldview and epistemology that insist on eliminating psychology، spirituality، moral values and scared human beliefs as well which lead to the material interpretations. The lack of authenticity and independent thought and knowledge، the lack of self- knowledge، art، the conflict with rational facts، environmental and physiological determinism، denial of psychic phenomena، also disbelief in morality and values are some serious critics on conditional psychology.
Machine summary:
اين انديشه ، هرگز بيارتباط و گسسته از جهان بينيها و نگرش هاي فلسفي به عـالم هستي، نيست ، بلکه دقيقا برمبناي مکتب ماترياليسم ساخته و پرداخته شده است و همان گونه که در دنياي فلسفه و علم تجربي، مسلک هايي ظهور کردند که هرگونه نگاه معنـوي و مـاورايي را نسبت به جهان و انسان برنتابيدند و ضمن انکار، مارک ايده آليسـم و ذهـن گرايـي را بـر پيشـاني آنها چسباندند، اينان هم در عرصۀ روان شناسي، همان نقش را ايفا نمودنـد.
» (دوان پي ، ١٣٩٢: ٤٥) بديهي است که پاولف باتوجه به فلسفۀ ماترياليسم و نگرش عينيت گرايي خويش ، از ريشه بـا روان شناسي در ستيز است ، زيرا کسي ميتواند از روان شناسي و اصول و روش آن سخن بگويد که نخست روان و پديده هاي دروني آدمي را بپذيرد، امـا چـون روان و حقـايق درونـي از پـس عينک عينيت گرايي روئيت نميشوند،به خود حق ميدهد که بگويد: «به عنوان نتيجه گيري بايد اين واقعيت را بپذيريم که فيزيولوژي عاليترين بخش دستگاه عصبي حيوانات عاليتر را نميتوان با موفقيت مطالعه کرد، مگر اينکه ادعاهاي غيرقابل دفاع روان شناسي را به طورکامل کنار بگذاريم » (همو، ١٩٨٤: .
منشأ افعال و چگونگي آن را محرّکها معين ميکنند، نه اراده و نـه تدبير؛ يعني انسان در روند عملياش چيزي نيست جز يک پديدٔە منفعـل و متـأثر کـه اسـير جبـر محرّکهاي خارجي اعم از طبيعي و شرطي و ارتباط آن با نظام عصبي است و ـ همان گونه کـه ذکرش گذشت ـ پاولف در اين زمينه پيرو سچنوف فيزيولوژيست روسي اسـت کـه مـيگويـد: «مکانيسم اصلي تمام اعمال زندگي ارادي و غيرارادي، بازتاب ها هستند؛ تمام رفتارهـاي روانـي بدون استثنا توسط بازتاب ها صورت ميگيرد» (کوشتوبانتز، ١٣٦٠: ١/ ٨٣٦ ـ ٨٣٤).