Abstract:
نورالدین عبد الرحمن جامی از شاعران، محققان و عارفان نامدار قرن نهم هجری است که در میان متصوفه جایگاهی بس، عظیم دارد. هر چند در بسیاری از آثار جامی مباحث عرفانی وجود دارد؛ اما بیشتر دیدگاههای عرفانی او در مثنوی هفت اورنگ مطرح شده است. این مثنوی، در کنار بسیاری از قابلیتهایش، به مضامین و اندیشهای نقشبندیه نیز آراسته شده که در این نوشتار به اختصار بدان پرداخته شده است.
هدف این نگارش پردازش سیر و سلوک هشتگانه طریقه نقشبندیه در هفت اورنگ جامی است؛ زیرا که جامی خود، از پیروان این طریقت بوده است و از آثار و مشرب عرفانی نقشبندیه تاثیری بسیار پذیرفته و بهرهگیری او از این طریقت در منظومه هفتگانهاش، نمونهای از این تاثیرپذیری است.
این پژوهش به روش توصیفی با استفاده از منابع کتابخانهای است. نتایج به دست آمده در این تحقیق نشان میدهد که رویکرد جامی در منظومه هفتگانه(سلسلهالذهب، تحفهالاحرار، سبحهالابرار، سلامان و ابسال، خردنامه اسکندری، لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا) خود سیر و سلوک هشتگانه نقشبندیه(هوش در دم، نظر بر قدم، سفر در وطن، خلوت در انجمن، یادکردن، بازگشت، نگهداشت و یادداشت)را با تعابیر زیبای شاعرانه به تصویر کشیده و همان گزارشهایی را ارائه کرده، که در منابع این طریقت یافت میشود.
Machine summary:
وان دگر گر چه بود عشق مجاز رهزن عقل و دین او ز آغاز عاقبت حرف عاریت بسترد ره به سر منزل حقیقت برد میوهای زان درخت چید و گذشت جرعهای زان قدح چشید و گذشت سخن خوب و نکته سره گفت عاقلی کالمجاز قنطره گفت بره تو مجاز قنطره ایست نکند کش فراز قنطره ایست زود بگذر که سالکان سبل کم اقامت کنند بر سر پل گر چه آن پل بود برای گذر به حقارت به سوی او منگر کی ز بحر تعلقات جهان که در او غرقه اند پیر و جوان جز به آن پل توان گذر کردن پی به عشق حقیقی آوردن (همان: 205) و یا این بیت: بگفت ار پا نشد در عشقت از جای برو عاشق شو آنکه پیش ما آی که بیجام می صورت کشیدن نیاری جرعه معنی چشیدن ولی باید که در صورت نمانی وز این پل زود خود را بگذرانی چو خواهی رخت در منزل نهادن نباید بر سر پل ایستادن (همان:یوسف و زلیخا594) او در نهایت به منقبت و احوال کاملانی اشاره میکند که صور متکاثر عالم، نتوانسته آنان را از مشاهده سر وحدت و حق باز دارد که در این مورد میگوید: کاین همههای و هو ز پیش و ز پس نکند ذره اثر در کس وین همه شغلهای گوناگون نبرد مرد را زخود بیرون (همان: 159سلسله الذهب) و در ادامه اشاره میکند که: به چشم ار نه ناظر به نور توام چو بستم نظر در حضور توام چو خورشیدم از دور نوری ببخش مرا غایب از من حضوری ببخش (همان: خردنامه اسکندری918) 3.