Abstract:
این مقاله در پاسخ به این مسئله مهم که "پیوستگی میان «معنویت» و «سیاست» چرا و چگونه محقق میشود؟" کوشیده است تا با روش و دادههای مبتنی بر حکمت متعالیه، ابتدا درک درستی از مقولههای «دین»، «معنویت» و «سیاست» به دست دهد و سپس مبانی حکمی ارتباط آنها را بهطور مستدل روشن سازد. نتایج به دست آمده از رهگذر این کوشش حاکی از آن است که دین با هدف «تکامل معنوی انسان» که یک حرکت جوهری آگاهانه است به دنبال آن است که انسان را تا عالیترین کمالات وجودی رشد دهد و این مهم جز در بستر جامعه و امور سیاسی ممکن نیست. از این منظر هرچند سیاست در حوزه اعتباریات قرار دارد اما با توجه به اینکه کارکرد اصلی اعتباریات این است که واسطهی رساندن انسان از نقص به کمال شوند و سیاست نیز متکفّل دستیابی به مصالح عمومی جامعه است، دین به عنوان مجموعه برنامهها و راهنماییهای الهی سیاست را در رساندن انسانها به کمالات معنویشان هدایت میکند.
In divine schools and religious systems, spirituality has always had effective connection with politics. Because of their misunderstanding of these two categories, some historical trends, on the opposite side, have denied the proper and effective relationship between them. To answer to this important question that ‘how the connection between spirituality and politics is realized?’, this paper by methods and data originated in transcendental wisdom, has attempted to provide a proper understanding of the categories of ‘spirituality’ and ‘religious politics’, and then offer a clear and reasonable explanation of the connection between them.
The results of this paper indicate that ‘human spiritual evolution’ is a conscious substantial movement that promotes man to the highest perfections of being, and this fact is realized only through the mediation of man’s conventional actions and voluntary commitments. On the other hand, politics is among the most important parts of human conventional life, its function affects the actions of others to achieve the general interests of community, and this, of course, is not realized without the guidance of religion, as a set of conventional doctrines based on spiritual truths.
Machine summary:
همانند سکولاریسم در غرب، که ریشه در فهم نادرست آموزهها و ایمان مسیحی دارد، علامه طباطبایی نیز با نگاه فلسفی خود مسئلۀ ناسوتی شدن دین اسلام را در تاریخ مسلمانان ناشی از فهم سطحی و غیرحکیمانۀ معارف عمیق دینی میداند: دراثر اینکه جامعۀ اسلامی و گردانندگان امور در صدر اول به بحث عقلی آزاد بیاعتنا و بلکه با آن مخالف بودند، همان عقاید سادۀ عوامی را موضوع بحث قرار داده بهنام آخرین عقاید واقعی اسلام با یک سلسله افکار اجتماعی مادی و حسی از آنها دفاع نمودند و درنتیجه الوهیت و جهان ماورای طبیعت با نظام پاک و منزه خود در افکارشان، در شکل و هویت یک عالم مادی، مشابه جهان ماده خودنمایی کرد (طباطبایی 1382: 48).
اختلاف در زندگی افراد جامعه بهزودی آن را بهسوی نابودی میبرد؛ درنتیجه، انسانها دست به اعتبار مقولۀ مهمی بهنام «حکومت» میزنند و فرد یا افرادی را بهنام «حاکم» میپذیرند که تمام افراد را برای تحقق جامعۀ عادلانه تحت فرمان خود درآورد؛ اما ازآنجاکه انسان در هیچ حالی از فکر استخدام دیگران بیرون نمیآید روال عادی تاریخ این بوده است که حاکم هم بهزودی بهجای بازگرداندن عدالت به جامعه به فکر ازدیاد منافع و تسلط هرچه بیشتر بر دیگران برآید و برای این منظور انواع روشها و سنتهای ممکن (مانند قانون، سلطنت، و مجازات که مفاهیمی اعتباریاند) را بهکار بندد و بشر نیز از ترس بازگشتن به حالت هرجومرج به این ظلمها تن دهد و گاه فراموش کند که حکومت و پادشاهی ساختهوپرداختۀ ارادههای افراد جامعه است و حاکم ظالم بدون پذیرش مردم قدرت فائقهای بر آنها ندارد؛ تا اینکه براثر افراط در این ظلمها و انباشته شدن عقدهها و عبرتها و نیز فراهمآمدن امکانات لازم تلاش کردند تا حکومت را به ایجادکنندگان اصلی آن یعنی مردم جامعه بازگردانند و این ازطریق اعتبار قوانینی صورت میپذیرد که موردقبول مردم باشد (همان: ج 3، 226-228).