Abstract:
سده بیستم «میلادی» با دو جنگ جهانی خونین و کشتارهای متعدد، اندیشیدن درباره بحران جدید غرب را به کانون اندیشه وارد کرد؛ بحرانی که به عقیده برخی، زمینههای آن را باید در اندیشه سیاسی موجود جستجو کرد. لئو اشتراوس از زمره فیلسوفانی بود که تلاش نمود از منظر فلسفه سیاسی طرحی از بحران غرب یا به قول او بحران زمانه جدید را ارائه نماید. در این مقاله بر آنیم تا آراء وی را در سه محور جدایی فلسفه و علم، ایده مدرن پیشرفت و انحطاط فلسفه سیاسی به بحث و بررسی گذاشته و دلایل بازگشت این فیلسوف به فلسفه سیاسی فارابی و فیلسوف متاثر از وی، یعنی ابنمیمون را نشان دهیم. در کنار اشارات متنی و تفسیر فرامتنی، نقدهایی محتوایی در صورت پانویس بیان میشوند. نگاه خاص اشتراوس به فلسفه اسلامی میتواند ما را در فهم ابعاد سیاسی تفکر فارابی یاری کرده و نشان دهد چگونه میتوان از الگوی پیشرو، بحران زمانه خود را در پرتو خرد فلسفی گذشته فهم نمود. این مهم، از طریق بازخوانی معکوس اندیشه اشتراوس و به طور خاص ناظر به محتوای فلسفه فارابی در خصوص مدینههای غیرفاضله است.
Machine summary:
اشتراوس در بررسی ایدة مدرن پیشرفت، به نقطه مقابل این ایده یعنی اندیشه ارسطو میپردازد و مدعی است تفاوتی رادیکال میان لوازم زندگی اجتماعی با لوازم حیات فکری وجود دارد، زیرا نیاز اولیه جامعه ثبات است و این نیاز اولیه در ایده «پیشرفت» و «توسعه» میتوان مهترین تاثیر فارابی (به عنوان موسس فلسفه سیاسی در جهان اسلام) بر اشتراوس را در این دو نکته اساسی پی گرفت: الف) فلسفه سیاسی کاملا ماهیتی افلاطونی داشته و جز از مجرای بازگشت به تفکر افلاطون و تلاش برای فهم لایههای پنهان آن نمیتوان فلسفید؛ ب) فارابی آموزگار این نکته مهم بود که فلسفیدن تنها بر پایه نگاه به این واقعیت میسر است که تمایز میان سفیهان و خردمندان در هر جامعه ای اساسی میباشد؛ در نتیجه حقایق فلسفی را تنها باید از طریق روش باطنی بیان نمود تا سرنوشت مرگ سقراط دیگر برای فیلسوف تکرار نشود.
اشتراوس بسط فلسفه افلاطون در جهان اسلام و به تبع آن، در اندیشه ابنمیمون را در تقابل و تخالف کامل با تجدد و سه پیآمد اصلی آن دانسته و تأملات فلسفی فارابی و ابن میمون را با هدف طرح پیوند دوباره فلسفه و علم از یک سو و نقد ایدة مدرن پیشرفت از سوی دیگر به خدمت گرفته است تا از فلسفه سیاسی، دانشی بنیادین برای سامان سیاسی بشریت عرضه دارد.
اشتراوس بسط فلسفه افلاطون در جهان اسلام و به تبع آن، در اندیشه ابنمیمون را در تقابل و تخالف کامل با تجدد و سه پیآمد اصلی آن دانسته و تأملات فلسفی فارابی و ابن میمون را با هدف طرح پیوند دوباره فلسفه و علم از یک سو و نقد ایدة مدرن پیشرفت از سوی دیگر به خدمت گرفته است تا از فلسفه سیاسی، دانشی بنیادین برای سامان سیاسی بشریت عرضه دارد.