Abstract:
یکی از متغیرهایی که موقعیت کشورها را به چالش کشیده و دولت ها را ملزم به ملحوظ نگه داشتن مولفه ی ساختار نظام بین الملل درتصمیم گیری سیاست خارجی می کند، وضعیتی است که “ساختار اقتصاد سیاسی بین الملل”، برآنها تحمیل کرده است؛ به همین دلیل، اندیشمندان حوزه ی اقتصاد سیاسی و معرفت روابط بین الملل، با استناد به روندهای جاری در نظام بین الملل، قرن بیست و یکم را قرن “ژئواکونومیک” نامیده اند؛ چراکه براین باورند یکی ازچالشهای مهم جهانی دراین قرن، چالش بر سر انرژی است و مساله ی ”امنیت انرژی”، از ارکان مهم پارادایم اقتصاد سیاسی این قرن خواهد بود. با توجه به این مهم، پژوهش حاضر با بهره گیری از نظریه ی “واقعگرایی ساختاری” به بررسی رابطه ی بین متغیر ساختارنوین اقتصادسیاسی بین الملل و موقعیت ایران در عرصه ی انرژی می پردازد و با بهره گیری از رویکرد سطح تحلیل کلان (اقتصاد سیاسی بین الملل) در تجزیه و تحلیل سیاست خارجی، با هدف “تبیین علّی” مساله ی تحقیق، تلاش می کند که به سوال زیر، پاسخ دهد: چه رابطه ای بین ساختارنوین اقتصاد سیاسی بین الملل و موقعیت ایران در عرصه ی انرژی وجود دارد؟ برای پاسخ به این پرسش، ضمن بررسی مولفه های اصلی نظریه ی واقعگرایی ساختاری، سعی بر آن خواهد بود که فرضیهی زیر، مورد آزمون قرارگیرد: «ساختار نوین اقتصاد سیاسی بین الملل، برپایهی همکاری وتعامل میان قطبهای قدرت همراه با نظام هژمونیک حاکم، پایهریزی شده و به کشور معترضی همچون ایران، فرصت بهرهبرداریهای راهبردی در عرصه ی انرژی، جهت بهینهسازی ثروت و اعمال قدرت ملّی نمی دهد».
Machine summary:
مقدمه در ساختار نوين اقتصاد سياسي بين الملل ، انرژي ، پاشنه ي آشيل بسياري از مناطق و کشورهاي صنعتي جهان و از جمله اتحاديه ي اروپا، چين ، هند، آسياي جنوب شرقي و آمريکاي شمالي است ؛ از اين رو انرژي ، يکي از ابزارهاي مهم کسب ثروت و اعمال قدرت در عرصه ي سياست خارجي و بين المللي تلقي شده و در اين راستا، ِ سوخت هاي فسيلي (نفت و گاز)، همچنان کالايي با اهميت استراتژيک در تجارت جهاني باقي خواهد ماند؛ به گونه اي که هيچ گريزي براي رهايي از آن ، دست کم تا چند دهه ي آينده وجود ندارد)٢٠٠٧١٠,Story &Cornelius (.
با اين وجود، علي رغم آن که کنترل دولت بر منابع نفتي و درآمدهاي حاصل از صادرات ميعانات نفت و گاز، وجه غالب در اقتصاد سياسي ايران در طي يکصد سال گذشته است و با توجه به اين نکته که در ساختارنوين اقتصاد سياسي بين الملل ، شرکت هاي ملي نفت ١، تحت حاکميت دولت هاي ملي ، بر توليدات جهاني نفت و گاز، تسلط خواهند داشت و در مقابل نفوذ شرکت هاي بين المللي نفت ٢، مقاومت کرده و به مقابله خواهند پرداخت )٢٠٠١٤٥,Gilpin(؛ تا آن جا که تا سال ٢٠٣٠، شرکت هاي ملي نفت ، سهم بيشتري از توليد و عرضه ي جهاني انرژي را به کنترل خود درآورده ؛ درمقابل ، تسلط کشورهاي عضو OECD رو به کاهش خواهد گذاشت )٢٠٠٧,Baker(؛ علي رغم چنين تحولاتي درعرصه ي اقتصاد سياسي بين الملل و درحوزه ي مديريت منابع و بازارهاي انرژي ، مديران ارشد و تصميم گيرندگان عرصه ي انرژي و سياست خارجي ايران ، درطول دودهه ي گذشته (١٩٩٠-٢٠١٠)، نتوانسته اند از اين شرايط نوين در اقتصاد سياسي بين الملل و از اين موهبت طبيعي و موقعيت استراتژيک ايران ، به عنوان ابزاري براي بهينه سازي ثروت و افزايش قدرت ملي کشور، بهره برداري کنند.