Abstract:
ارسطو تراژدی را به اجزایی ششگانه تقسیم کرده است و افسانة مضمون (پیرنگ) از اهمّ آنهاست که پیرنگ تراژدیهای شاهنامة فردوسی همگونی جالب توجّهی با آن دارد. این پژوهش با هدف تبیین پیرنگ تراژدیهای شاهنامة فردوسی بر پایة دیدگاه ارسطو با رویکردی توصیفی - تحلیلی انجام شده و نشان داده است که پیرنگ تراژدیهای شاهنامه غالبا با عنصر پیرنگ ارسطویی و اجزای آن: بازشناخت، دگرگونی و واقعة دردانگیز همخوانی دارد، چنان که روابط علّی و معلولی رخدادهای تراژدیها، وجود بازشناخت و دگرگونی در آنها و واقعة دردانگیز سرنوشت قهرمان، خواننده را به خواندن چندین بارة تراژدیهای شاهنامه ترغیب میکند. بنابراین، راز ماندگاری و جذابیت تراژدیهای شاهنامة فردوسی ریشه در پیرنگ محکم و استوار آنها دارد که با الگوی ارسطو تا حدود زیادی منطبق است، اگر چه رویکرد ناهمگونی پیرنگ تراژدیهای شاهنامة فردوسی با الگوی پیرنگ ارسطویی در بخشی از ساختار روایی مانند پیشگویی آغاز آنها و غلبة سرنوشت و تقدیر فرجامین در این تراژدیها وجود دارد.
Aristotle divided tragedy into six formative elements and mythos or plot is the most important one. In shahnameh plot plays a pivotal role in tragedies and bears considerable resemblance to Aristotle’s mythos. The purpose of this research is to discuss this issue according to Aristotle’s views employing descriptive analytic approach to indicate that most tragedies in Shahnameh correspond to Aristotelian mythos and its constituent elements such as recognition, transformation and catastrophic event or downfall. Plot refers to the sequence of events inside a tragedy which affect other events through the principle of cause and effect. The existence of recognition, transformation and catastrophic fate of the protagonist encourage the reader to reread times and times again tragedies of Shahnameh. Therefore the everlasting appeal and the secret of survival of Shahnameh owes itself to its strong plot greatly corresponding to mythos of Aristotle although as far as narrative structure is concerned in parts for instance forecasting in the beginning of tragedies and domination of destiny and final fate discrepancies exist.
Machine summary:
جایگاه افسانۀ مضمون (پیرنگ ) در نظر ارسطو بسیار پراهمیت جلوه کرده است و آن را معادل تعریف امروزین آن یعنی روابط علی و معلولی وقایع و حوادث داستان میداند: « تقلید تراژدی کافی نیست که فقط از کرداری تام باشد، بلکه باید آن چه مورد تقلید واقع میشود نیز موجب برانگیختن ترس و شفقت شود و این احوال از همه بیش تر زمانی دست میدهد که وقایع بر خلاف انتظار روی دهد و در عین حال نیز آن وقایع یکی از دیگری ناشی گردد، زیرا در این صورت جنبۀ اعجاب و شگفتی آن وقایع بسی بیش تر خواهد بود تا این که در اثر بخت و اقبال روی داده باشد» (ارسطو، ١٣٦٩: ١٣٠).
سیاوش شخصیتیست که رستم ، پهلوان تاج بخش ، او را تربیت کرده است و باید انتظار داشت ، به گونه ای تربیت شده باشد که دشمنی با تورانیان و افراسیاب در او نهادینه شده باشد، اما دلایل این دگرگونی و ضرورتی که باعث دگرگونی دشمن به دوست میشود، گذشته از دلایل شخصی سیاوش که میخواهد از درگاه کاوس دور باشد تا در دام خدعه و نیرنگ سودابه گرفتار نشود، سخنان مؤثر موبدان در میانۀ کارزار سیاوش با تورانیان است که سیاوش را با چالشی روبه رو میکند و درمییابد که پایان کار جهان هیچ است و انسان عاقل غضب یزدان و نکوهش مردمان را بخاطر منافع مادی و لذات این جهانی برای خود فراهم نمیآورد (فردوسی، ١٣٦٩: ٢٧٠)، اگر چه سیاوش در نهان خویش میداند، به این دوستی اعتمادی نیست و این دگرگونی، بازشناختی در پی دارد: سیاوش به یک روی از آن شاد گشت به یک روی پـر درد و فریاد گشت که دشمن همی دوست بایست کــرد ز آتش ، کــجا بر دمــد باد ســرد؟ (همان : ٢/ ٢٧٩-٢٨٠) از طرف دیگر دگرگونیست که در افراسیاب ایجاد میشود، افراسیابی که در شاهنامه وجودی سراسر زشتی و بدی و نیرنگ و جادوست و در بندهش «با نام افراسیاب تور جادوگر» (کزازی، ٥٧٣:١٣٩٢) از وی یاد شده است ، چگونه است که در مقابل سیاوش به انسانی نیک و مشفق تبدیل میشود؟ این دگرگونی در شخصیت افراسیاب و پیرنگ داستان سیاوش به واسطۀ سخنان پیران ویسه اتفاق میافتد که به واسطۀ این دگرگونی، نظر افراسیاب نسبت به سیاوش و خطری که احتمالا از سوی سیاوش ، تورانیان را تهدید میکرد، عوض میشود.