Abstract:
تنهایی دلمشغولی انسان در طول تاریخ بوده و هست و معانی مختلف و انواع متعددی دارد که در حوزههای مختلف فلسفه، عرفان و روانشناسی، جامعه شناسی و ... قابل بحث و بررسی است. یالوم معنادرمان اگزیستانسیالیست است. او بر چهار اضطراب مرگ، تنهایی، آزادی و بیمعنایی که به گفته او ریشه در هستی انسان دارند، تمرکز میکند و برای رهایی انسان از این چهار دلواپسی معتقد به ابداع معناست و معنای زندگی را در سه چیز میداند: خدمتکردن به دیگران، خودشکوفایی، آفرینش. یالوم و مولانا هر دو به تنهایی بنیادین معتقدند و هر دو در صدد رفع این تنهایی هستند و هر کدام راه حلی برای رهایی از این تنهایی ارائه کردهاند. در این مقاله نویسندگان سعی بر بررسی تطبیقی دیدگاه مولانا و یالوم در این موضوع با روش تحلیلی- توصیفی دارند. هدف این تحقیق روشن کردن تفاوتهای موجود در دیدگاههای آنان درباره این سوالات میباشد: آیا تنهایی بنیادینی که مولانا به آن معتقد است، همان تنهایی بنیادینی است که یالوم مطرح میکند؟ از طرف دیگر راهکار آن دو برای رفع این تنهایی و رهایی از اضطراب چیست؟
Machine summary:
هدف اين تحقيق روشن کردن تفـاوت هـاي موجـود در ديـدگاه هـاي آنـان دربـاره ايـن سؤالات ميباشد: آيا تنهايي بنياديني کـه مولانـا بـه آن معتقـد اسـت ، همـان تنهـايي بنياديني است که يالوم مطرح ميکند؟ از طـرف ديگـر راهکـار آن دو بـراي رفـع ايـن تنهايي و رهايي از اضطراب چيست ؟ کليدواژگان : اضطراب ، تنهايي وجودي، اگزيستانسياليسم ، عشق .
او در اين زمينه مثال اشغر را بيان مي کند که هرچه بيش تر بر او بکوبند بيش تر چاق ميشود: هست حيـواني کـه نـامش اشغرسـت اوبه زخـم چـوب ،زفـت ولمترسـت تا که چـوبش مـيزنـي بـه مـيشـود کاو به زخـم چـوب فربـه مـيشـود نفــس مــؤمن اشــغري آمــد يقــين کوبه زخم رنج ، زفت سـت وسـمين (مولوي، ١٣٨٧، ج ٤، بيت ٩٧-٩٩) ٤- تنهايي اخلاقي يا تنهايي در معاشرت : در اين حالت شخص به جهت يـک سلسـله خصوصيت هاي روحي، ويژگيهاي رفتاري و خلق و خويهـاي روانـي، از ديگـران فاصـله ميگيرد يا ديگران او را طرد ميکنند و شخص در معاشرت ، احسـاس تنهـايي مـيکنـد؛ مانند پيرمردها و پيرزن ها که به جهت خصايص روحي بين آن ها و جوانان فاصله عميقي است (خسروپناه ، ١٣٨١: ٢٧٤).
٢. فراق براي مولانا مسأله جدايي و فراق بيش از مسأله تنهايي مهم است و او به جـاي اينکـه درباره تنهايي صحبت کند درباره جدايي صحبت ميکند و اين جدايي در «مثنـوي» بـه صورت هاي جدايي از عالم معنا، و جدايي از ديگران بيان شده اسـت .
Jaslesen, 1393, Irvin Yalom, translated by Sepiide Habib, 2nd edition, Danjeh, Tehran.